معنی لیسنده
لیسنده
کسی که چیزی را می لیسد
تصویر لیسنده
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با لیسنده
لیسنده
لیسنده
آنکه بلیسد
فرهنگ لغت هوشیار
لیسنده
لیسنده
نعت فاعلی از لیسیدن. باطخ. لاعی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ریسنده
ریسنده
کسی که نخ و ریسمان تابد
فرهنگ لغت هوشیار
خیسنده
خیسنده
آنچه در آب یا باران رطوبت بردارد
فرهنگ لغت هوشیار
ریسنده
ریسنده
کسی که نخ یا ریسمان می تابد
فرهنگ فارسی عمید
لاسنده
لاسنده
آنکه لاس زند آنکه بازنی یا دختری ملاعبه کند
فرهنگ لغت هوشیار
لیمنده
لیمنده
لاتینی تازی گشته پهن ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
لیسیده
لیسیده
بزبان مالیده شده برای خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
لیزنده
لیزنده
آنکه لیز خورد سرنده سرخورنده
فرهنگ لغت هوشیار