جدول جو
جدول جو

معنی بیننده

بیننده
تماشاگر، تماشاچی، دارای توانایی دیدن، بینا، چشم، برای مثال به بینندگان آفریننده را / نبینی، مرنجان دو بیننده را (فردوسی - ۱/۳)
تصویری از بیننده
تصویر بیننده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بیننده

چیننده

چیننده
آنکه می چیند کسی که میوه یا گلی را از درخت جدا میکند، آنکه اشیایی را منظم و مرتب بالای هم یا کنار هم قرار میدهد
فرهنگ لغت هوشیار

چیننده

چیننده
ویژگی کسی که میوه یا گل از درخت جدا کند، ویژگی کسی که چیزهایی را با نظم و ترتیب کنار هم قرار دهد
چیننده
فرهنگ فارسی عمید

چیننده

چیننده
آنکه چیند. که چیدن کار دارد. رجوع به چیدن در همه معانی شود: جان، جانی، چنندۀ میوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

بیکنده

بیکنده
از قریه های طبرستان است در نزدیکی باول، و باول رود بزرگی است. (از مراصدالاطلاع). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 326 و تاریخ گزیده ص 94 و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا