جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با دیرنده

دیرنده

دیرنده
طولانی، دیر کننده، دیرپای، برای مِثال چو پاسی از شب دیرنده بگذشت / برآمد شعریان از کوه موصل (منوچهری - ۶۶)
دیرنده
فرهنگ فارسی عمید

دیرنده

دیرنده
دیرکننده. دوام کننده. مدت گیرنده. بمعنی دیرند است که مدت دراز و زمان عالم باشد. (برهان) ، بدرازا کشیده. (یادداشت مؤلف) :
چو پاسی از شب دیرنده بگذشت
بر آمد شعریان از کوه موصل.
منوچهری.
چو آفتاب نهان شد نهان شد از دیده
نیام او شب دیرنده تیره بود مگر.
مسعودسعد (دیوان چ نوریان ص 319).
چو مردمان شب دیرنده عزم خواب کنند
همه خزانۀ اسرار من خراب کنند.
مسعودسعد.
بنگر که کنون آفتاب رایت
روزم چو شب دیرنده تار دارد.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا

گیرنده

گیرنده
کسی که چیزی را می گیرد، گیرا و گیرنده، کنایه از جذاب، رباینده، دلربا، در علم الکتریک دستگاهی که امواج را دریافت و به صوت یا تصویر تبدیل می کند
گیرنده
فرهنگ فارسی عمید