- چلیدن
- روان شدن و رفتن
معنی چلیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- چلیدن ((چَ دَ))
- روان شدن، رمیدن
- چلیدن
- فشرده شدن چیزی آبدار که آب آن بیرون بیاید، فشرده شدن، روان شدن، رفتن،
برای مثال از چل چل تو پای من زار شد کچل / من خود نمی چلم تو اگر می چلی بچل ، جنبیدن، سزاوار گشتن(امیرخسرو - لغتنامه - چلیدن)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چس دادن فسوه دادن
علف خوردن جانوران علفخوار در چراگاه چرا کردن
کوشیدن سعی کردن، ستیزه کردن، دم زدن
بزور داخل شدن در جائی
چیدن گل یا میوه از دزخت، دانه برچیدن مرغ از زمین
راه رفتن با پیچ و خم
سعی کردن و کوشش نمودن
مزه کردن و احساس مزه طعم نمودن
روان شدن رفتن، جنبیدن، رمیدن، لایق بودن سزاوار بودن
اندک ریخته شدن
فرو رفتن چیزی نوک تیز (مانند خار سوزن و غیره) در چیز دیگر
پژوهش کردن تجسس کردن پالیدن، آهسته بجایی در شدن خزیدن
چنگ در زدن تشبث کردن در آویختن به چیزی
هشتن، گذاشتن، اجازه دادن
ترک کردن، رها کردن، واگذاشتن، وانهادن، واهشتن، واهلیدن، بدرود گفتن، چپ دادن، یله کردنبرای مثال چو گرگ ستمگر به دامت فتد / هلیدن نباشد ز رای و خرد (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۹)
ترک کردن، رها کردن، واگذاشتن، وانهادن، واهشتن، واهلیدن، بدرود گفتن، چپ دادن، یله کردن
شل بودن مانند مردم شل و لنگ راه رفتن
کوشیدن، کوشش کردنبرای مثال در تپیدن سست شد پیوند او / وز چخیدن سختتر شد بند او (عطار - ۴۰۱)
ستیزه کردن،برای مثال به کابل که با سام یارد چخید / که خواند از آن زخم گرزش چشید (فردوسی - ۱/۲۳۶) ، سپاه است یکسر همه کوه و شخ / تو با پیل و با پیلبانان مچخ (فردوسی - لغت نامه - چخیدن) سخن گفتن
ستیزه کردن،
چکه چکه ریختن آب از جایی یا چیزی، فروریختن آب از جایی به صورت چکه های پی در پی، ترکیدن
چیدن گل یا میوه از درخت، برای مثال گلستان که امروز باشد به بار / تو فردا چنی گل نیاید به کار (فردوسی - ۷/۸۹) ، دانه برچیدن مرغ از زمین
خوردن مقدار کمی از چیزی برای پی بردن به مزۀ آن، اندکی از یک چیز خوردنی در دهان گذاشتن، مزه کردن
گردش کردن و علف خوردن حیوانات علف خوار در چراگاه، چرا کردن، کنایه از بهره بردن از غذا و تمتعات دیگر، برای مثال شما دست شادی و خوردن برید / به یک هفته ایدر چمید و چرید (فردوسی - ۴/۳۵۰) ، کنایه از خوردن
فرو رفتن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار یا سوزن یا سیخ در بدن یا چیز دیگر، برای مثال گل می نهد به محفل نادانان / بر قلب عاقلان بخلد خارش (ناصرخسرو۱ - ۲۸۷) ،
مجروح شدن، کنایه از آزرده کردن،برای مثال ننگری تو به من که غفرۀ تو / دل خلد کی روا بود بنگر (عنصری - ۶۱) ،
فرو بردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار یا سوزن یا سیخ در بدن یا چیز دیگر
مجروح شدن، کنایه از آزرده کردن،
فرو بردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار یا سوزن یا سیخ در بدن یا چیز دیگر
درهم فرو رفتن، به زور در جایی داخل شدن، به زور و فشار میان جمعی درآمدن و جا گرفتن، جا شدن چیزی در چیز دیگر به زور و فشار
بیهوش شدن، غوطه زدن
بجایی نهادن، گذاشتن
((چِ دَ))
فرهنگ فارسی معین
کندن میوه و گل، برگزیدن، دانه برداشتن مرغ از زمین، بر نظم و ترتیب قرار دادن اشیاء، چیدن