فشرده شدن چیزی آبدار که آب آن بیرون بیاید، فشرده شدن، روان شدن، رفتن، برای مثال از چل چل تو پای من زار شد کچل / من خود نمی چلم تو اگر می چلی بچل (امیرخسرو - لغتنامه - چلیدن)، جنبیدن، سزاوار گشتن
فشرده شدن چیزی آبدار که آب آن بیرون بیاید، فشرده شدن، روان شدن، رفتن، برای مِثال از چل چل تو پای من زار شد کچل / من خود نمی چلم تو اگر می چلی بچل (امیرخسرو - لغتنامه - چلیدن)، جنبیدن، سزاوار گشتن
روان شدن. (آنندراج). رفتن. (غیاث). رفتن و روان شدن. (ناظم الاطباء) : چون ز ستوری به مردمی نشوی ای پسر و از خری برون نچلی. ناصرخسرو. از چلچل تو پای من زار شد کچل من خود نمی چلم تواگر میچلی بچل. میرخسرو (از آنندراج). و رجوع به چل شود، لایق و سزاوار بودن. (آنندراج). سزاوار شدن و لایق بودن. (غیاث). لایق و سزاوار شدن و شایسته بودن. (ناظم الاطباء) : عالمی را بکشی گر ز جفا میچلدت هر چه خواهی بکن ای شوخ بما میچلدت. میرنجات (از آنندراج). ، رمیدن. (غیاث) ، جنبیدن، خائیدن، گزیدن. (ناظم الاطباء)
روان شدن. (آنندراج). رفتن. (غیاث). رفتن و روان شدن. (ناظم الاطباء) : چون ز ستوری به مردمی نشوی ای پسر و از خری برون نچلی. ناصرخسرو. از چلچل تو پای من ِ زار شد کچل من خود نمی چلم تواگر میچلی بچل. میرخسرو (از آنندراج). و رجوع به چل شود، لایق و سزاوار بودن. (آنندراج). سزاوار شدن و لایق بودن. (غیاث). لایق و سزاوار شدن و شایسته بودن. (ناظم الاطباء) : عالمی را بکشی گر ز جفا میچلدت هر چه خواهی بکن ای شوخ بما میچلدت. میرنجات (از آنندراج). ، رمیدن. (غیاث) ، جنبیدن، خائیدن، گزیدن. (ناظم الاطباء)
فرو رفتن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار یا سوزن یا سیخ در بدن یا چیز دیگر، برای مثال گل می نهد به محفل نادانان / بر قلب عاقلان بخلد خارش (ناصرخسرو۱ - ۲۸۷)، مجروح شدن، کنایه از آزرده کردن، برای مثال ننگری تو به من که غفرۀ تو / دل خلد کی روا بود بنگر (عنصری - ۶۱)، فرو بردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار یا سوزن یا سیخ در بدن یا چیز دیگر
فرو رفتن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار یا سوزن یا سیخ در بدن یا چیز دیگر، برای مِثال گل می نهد به محفل نادانان / بر قلب عاقلان بخلد خارش (ناصرخسرو۱ - ۲۸۷)، مجروح شدن، کنایه از آزرده کردن، برای مِثال ننگری تو به من که غفرۀ تو / دل خلد کی روا بود بنگر (عنصری - ۶۱)، فرو بردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار یا سوزن یا سیخ در بدن یا چیز دیگر
گردش کردن و علف خوردن حیوانات علف خوار در چراگاه، چرا کردن، کنایه از بهره بردن از غذا و تمتعات دیگر، برای مثال شما دست شادی و خوردن برید / به یک هفته ایدر چمید و چرید (فردوسی - ۴/۳۵۰)، کنایه از خوردن
گردش کردن و علف خوردن حیوانات علف خوار در چراگاه، چرا کردن، کنایه از بهره بردن از غذا و تمتعات دیگر، برای مِثال شما دست شادی و خوردن برید / به یک هفته ایدر چمید و چرید (فردوسی - ۴/۳۵۰)، کنایه از خوردن
کوشیدن، کوشش کردنبرای مثال در تپیدن سست شد پیوند او / وز چخیدن سختتر شد بند او (عطار - ۴۰۱) ستیزه کردن، برای مثال به کابل که با سام یارد چخید / که خواند از آن زخم گرزش چشید (فردوسی - ۱/۲۳۶)، سپاه است یکسر همه کوه و شخ / تو با پیل و با پیلبانان مچخ (فردوسی - لغت نامه - چخیدن)سخن گفتن
کوشیدن، کوشش کردنبرای مثال در تپیدن سست شد پیوند او / وز چخیدن سختتر شد بند او (عطار - ۴۰۱) ستیزه کردن، برای مِثال به کابل که با سام یارد چخید / که خواند از آن زخم گرزش چشید (فردوسی - ۱/۲۳۶)، سپاه است یکسر همه کوه و شخ / تو با پیل و با پیلبانان مچخ (فردوسی - لغت نامه - چخیدن)سخن گفتن