فشرده شدن چیزی آبدار که آب آن بیرون بیاید، فشرده شدن، روان شدن، رفتن، برای مثال از چل چل تو پای من زار شد کچل / من خود نمی چلم تو اگر می چلی بچل (امیرخسرو - لغتنامه - چلیدن)، جنبیدن، سزاوار گشتن
روان شدن. (آنندراج). رفتن. (غیاث). رفتن و روان شدن. (ناظم الاطباء) : چون ز ستوری به مردمی نشوی ای پسر و از خری برون نچلی. ناصرخسرو. از چلچل تو پای من ِ زار شد کچل من خود نمی چلم تواگر میچلی بچل. میرخسرو (از آنندراج). و رجوع به چل شود، لایق و سزاوار بودن. (آنندراج). سزاوار شدن و لایق بودن. (غیاث). لایق و سزاوار شدن و شایسته بودن. (ناظم الاطباء) : عالمی را بکشی گر ز جفا میچلدت هر چه خواهی بکن ای شوخ بما میچلدت. میرنجات (از آنندراج). ، رمیدن. (غیاث) ، جنبیدن، خائیدن، گزیدن. (ناظم الاطباء)