جدول جو
جدول جو

معنی چلیدن

چلیدن
فشرده شدن چیزی آبدار که آب آن بیرون بیاید، فشرده شدن، روان شدن، رفتن، برای مثال از چل چل تو پای من زار شد کچل / من خود نمی چلم تو اگر می چلی بچل (امیرخسرو - لغتنامه - چلیدن)، جنبیدن، سزاوار گشتن
تصویری از چلیدن
تصویر چلیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با چلیدن

چلیدن

چلیدن
روان شدن. (آنندراج). رفتن. (غیاث). رفتن و روان شدن. (ناظم الاطباء) :
چون ز ستوری به مردمی نشوی
ای پسر و از خری برون نچلی.
ناصرخسرو.
از چلچل تو پای من ِ زار شد کچل
من خود نمی چلم تواگر میچلی بچل.
میرخسرو (از آنندراج).
و رجوع به چل شود، لایق و سزاوار بودن. (آنندراج). سزاوار شدن و لایق بودن. (غیاث). لایق و سزاوار شدن و شایسته بودن. (ناظم الاطباء) :
عالمی را بکشی گر ز جفا میچلدت
هر چه خواهی بکن ای شوخ بما میچلدت.
میرنجات (از آنندراج).
، رمیدن. (غیاث) ، جنبیدن، خائیدن، گزیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

چلیدن

چلیدن
روان بودن، خریدارداشتن، رونق داشتن، رونق بخشیدن، سزاوارگشتن، لایق بودن، فشرده شدن، رمیدن، جنبیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد