- چاکانیدن
- خواهد چکاند بچکان چکاننده چکانده) قطره قطره ریختن مایعی را، کشیدن ماشه تفنگ و تیر انداختن: تفنگ خالی کردن
معنی چاکانیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- چاکانیدن
- چکاندن، مایعی را قطره قطره در چیزی ریختن، چکه چکه ریختن، خالی کردن تپانچه یا تفنگ، کشیدن ماشۀ اسلحه و تیر انداختن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خواهد چکاند بچکان چکاننده چکانده) قطره قطره ریختن مایعی را، کشیدن ماشه تفنگ و تیر انداختن: تفنگ خالی کردن
مرتب کردن
افزودن: (همچنانکه باغبان زرد آلوی تلخ را میبرد و بر جای آن قیصی شیرین بپالاند و افزون کند) (بها الدین ولدلغ)، فشردن
فرو ریختن باران، سبب باریدن شدن
یاری دادن به زائو هنگام زاییدن
متصل کردن دو چیز بهم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
متصل کردن دو چیز بهم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
گرد گردانیدن
پژمرانیدن پلاسانیدن
(خاراند خاراند خواهد خاراند خاراندن بخاران خاراننده خارانیده) با سر ناخن روی پوست بدن (خود یا دیگری) کشیدن خارش دادن
خشک کردن آب و رطوبت چیزی را گرفتن (بوسیله حرارت دادن یا در آفتاب گذاشتن)
ترک دادن تراک دادن شکاف دادن، منفجر کردن انفجار
بتابش داشتن بتافتن داشتن، گرم کردن تنور و غیره، تاب دادن پیچ دادن
خفه کردن، فشردن گلو
دواندن دوانیدن تازاندن
تاراند تاراند خواهد تاراند بتاران تاراننده تارانده) پراکندن متفرق ساختن، دور کردن، زجر کردن ترسانیدن
بی تاب ساختن، خفه کردن
فشردن، پالوده کردن، افزودن
جستجو کردن، تفحص کردن، بازکاویدن
خم کردن، خم دادن، مانده کردن، خسته کردن
جهد و سعی کردن، بکار فرمودن کسی را
بسهولت کسی را تنبیه و مغلوب کردن (با کتک یا بحرف) : تالله خواست دست دراز کند او را مالاندم و گذاشتم کنار، چیزی را با اشتهای تمام خوردن
بناله درآوردن، مریض کردن
خم کردن خم دادن، مانده کردن خسته گردانیدن
مجددا تفحص کردن باز کاویدن، کاویدن، مجادله جدال: (مجادله با کسی واکاویدن در خصومت)
((دَ))
فرهنگ فارسی معین
روشن ساختن، برافروختن، تاب دادن، پیچ و خم دادن، گرم کردن، تافتن، اعراض کردن، تاباندن