جدول جو
جدول جو

معنی تارانیدن

تارانیدن((دَ))
دور کردن، ترسانیدن، تاراندن
تصویری از تارانیدن
تصویر تارانیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تارانیدن

تارانیدن

تارانیدن
تاراند تاراند خواهد تاراند بتاران تاراننده تارانده) پراکندن متفرق ساختن، دور کردن، زجر کردن ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

تارانیدن

تارانیدن
تاراندن. پراکندن. فراری ساختن. دور کردن. با حرکتی یا عملی یا گفتاری کسی یا حیوانی را ترساندن و به رفتن واداشتن. چیزی را از هم پاشیدن. رجوع به تاراندن شود
لغت نامه دهخدا

خارانیدن

خارانیدن
(خاراند خاراند خواهد خاراند خاراندن بخاران خاراننده خارانیده) با سر ناخن روی پوست بدن (خود یا دیگری) کشیدن خارش دادن
فرهنگ لغت هوشیار

تابانیدن

تابانیدن
بتابش داشتن بتافتن داشتن، گرم کردن تنور و غیره، تاب دادن پیچ دادن
فرهنگ لغت هوشیار