جدول جو
جدول جو

معنی پالانیدن

پالانیدن
فشردن، پالوده کردن، افزودن
تصویری از پالانیدن
تصویر پالانیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پالانیدن

پالانیدن

پالانیدن
افزودن: (همچنانکه باغبان زرد آلوی تلخ را میبرد و بر جای آن قیصی شیرین بپالاند و افزون کند) (بها الدین ولدلغ)، فشردن
پالانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پالانیدن

پالانیدن
افزودن ؟: همچنانکه باغبان زردآلوی تلخ را می برد و بر جای آن قیسی شیرین بپالاند و افزون کند. (معارف بهاءالدین ولد). و در برهان پالاییدن بدین معنی آمده است.
، فشردن. (تتمۀ برهان)
لغت نامه دهخدا

پالائیدن

پالائیدن
صافی کردن پالودن پالیدن، بیختن، تراویدن ترابیدن، دفع شدن
پالائیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پالاییدن

پالاییدن
صافی کردن پالودن پالیدن، بیختن، تراویدن ترابیدن، دفع شدن
پالاییدن
فرهنگ لغت هوشیار

پالاییدن

پالاییدن
صاف کردن، صافی کردن، بیختن، مصدر لازم، تراویدن، برای مِثال چو نم دار جامه که بدهیش تاب / بیفشاریش زو بپالاید آب (اسدی - ۱۴۰)
پالاییدن
فرهنگ فارسی عمید

مالانیدن

مالانیدن
بسهولت کسی را تنبیه و مغلوب کردن (با کتک یا بحرف) : تالله خواست دست دراز کند او را مالاندم و گذاشتم کنار، چیزی را با اشتهای تمام خوردن
فرهنگ لغت هوشیار

بالانیدن

بالانیدن
رویاندن. به رویش داشتن. به برآمدن داشتن. پروردن. پرورش دادن. گوالانیدن. نمو دادن. انماء. (یادداشت مؤلف). نمو دادن. انشاء. (مجمل اللغه) : الازکا، به نشوء و نمو داشتن. بالانیدن کشت. (زوزنی) (مجمل اللغه).
لغت نامه دهخدا