جدول جو
جدول جو

معنی پیراییدن - جستجوی لغت در جدول جو

پیراییدن
پیراستن، برش دادن، تراش دادن، بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت یا زدن موی سر، دباغت کردن پوست حیوانات
تصویری از پیراییدن
تصویر پیراییدن
فرهنگ فارسی عمید
پیراییدن
(گِ رِهْ شُ دَ)
پیراستن. پیرایستن. زینت دادن. پیراهیدن:
تیر را تا نتراشی نشود راست همی
سرو را تا که نپیرایی والا نشود.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
پیراییدن
زینت دادن بکاستن: تیر را تا نتراشی نشود راست همی سرو را تا که نپیرایی والا نشود. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پالاییدن
تصویر پالاییدن
صاف کردن، صافی کردن، بیختن، مصدر لازم، تراویدن، برای مثال چو نم دار جامه که بدهیش تاب / بیفشاریش زو بپالاید آب (اسدی - ۱۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پدرامیدن
تصویر پدرامیدن
نیکو شدن، خوش و خرم شدن، برای مثال اگرچه راه ناپدرام باشد / بپدرامد چو خوش فرجام باشد (فخرالدین اسعد - ۱۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیراهیدن
تصویر پیراهیدن
پیراستن، برش دادن، تراش دادن، بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت یا زدن موی سر، دباغت کردن پوست حیوانات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیماییدن
تصویر پیماییدن
پیمودن، پیمانه کردن، درنوردیدن، طی مسافت کردن، اندازه گرفتن، مساحت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیراینده
تصویر پیراینده
پیرایش دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رِهْ سُ شُ دَ)
پیراستن. رجوع به پیراستن شود:
بیخ امّید من ز بن برکند
آنکه شاخ زمانه پیرایست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ فَ دَ)
تغنّی. (زوزنی). سرودن. رجوع به سراییدن و سرودن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ کَ دَ)
جواب دادن و قبول نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ گُ کَ دَ)
پیمودن. پیماییدن:
همی خواهم ای داور کردگار
که چندان امان یابم از روزگار
که از تخم ایرج یکی نامور
ببینم ابر کینه بسته کمر...
چو دیدم چنین زآن سپس شایدم
کجا خاک بالا بپیمایدم.
فردوسی (شاهنامۀ بروخیم ج 1 ص 93)
لغت نامه دهخدا
(را یَ دَ / دِ)
زینت دهنده. که چیزی را از چیزی بجهت خوش آیندگی کم کند همچون سرتراش و باغبان، برخلاف مشاطه. (آنندراج) (برهان). پیرایش کننده. آراینده. آراسته کننده
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ کَ / کِ دَ)
رنج و الم دادن. (شعوری نقل ازشرفنامه). و ظاهراً این صورت مصحف پخسانیدن باشد
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ دَ گَ / گِ زَ دَ)
متفرق ساختن. پریشان کردن. افشانیدن. (برهان). پراگندن. پراگنده ساختن:
دلم ز گردش ایام ریش بود فلک
نمک نگر که چگونه بر آن بپیراگند.
خلاق المعانی
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ زَ دَ)
دباغت دادن چیزی را. (آنندراج). پیراستن
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ فَ / فِ کَ دَ)
پیراستن. رجوع به پیراهیدن و رجوع به پیراستن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ گُ دَ)
پیمودن. رجوع به پیمودن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ نِ / نَ دَ)
قبول کنانیدن، تکفیل، پذیرفتاری دادن و پذیرانیدن. (منتهی الارب) ، معترف گردانیدن
لغت نامه دهخدا
(گَ دَنَ تَ)
نیکو شدن. خوب شدن. خرم شدن. بسهل درآمدن:
اگرچه راه ناپدرام باشد
بپدرامد چو خوش فرجام باشد.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ خوَرْ / خُرْ دَ)
پیچاندن. پیچ دادن. تلویه. عصد. (تاج المصادر بیهقی). حرکت دوری دادن. گرد گردانیدن چون پیچانیدن کلید در قفل یا دست کسی را. پیت دادن (در تداول مردم قزوین). رجوع به پیچاندن شود:
حکیمی بازپیچانید رویش
مفاصل نرم کرد از هر دو سویش.
سعدی.
- گردن یا سر پیچانیدن، سر باز زدن. امتناع کردن:
بدین روز با خوارمایه سپاه
برابر یکی ساختی رزمگاه
نیابی جز این نیز پیغام من
اگر سر بپیچانی از کام من.
فردوسی.
بسی برنیامد که طائفه ای از بزرگان گردن از طاعت او بپیچانیدند. (سعدی). رجوع به پیچاندن شود.
- سر کسی را پیچانیدن، او را فریب دادن:
ازان آب و آتش مپیچان سرم
بمن ده کز آن آب و آتش ترم.
نظامی.
رجوع به پیچاندن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گیرانیدن
تصویر گیرانیدن
گیراندن: او را گیرانیدند و بفضیحت تمام بقلعه استخر فرستادند
فرهنگ لغت هوشیار
پیراستن: بیخ امید من زین بر کند آنکه شاخ زمانه پیر ایست. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
زینت دهنده بکاستن پیرایش کننده مقابل آراینده، زینت دهنده (مطلقا) مزین آراینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچانیدن
تصویر پیچانیدن
پیچاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاییدن
تصویر پالاییدن
صافی کردن پالودن پالیدن، بیختن، تراویدن ترابیدن، دفع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدرامیدن
تصویر پدرامیدن
نیکو شدن خوب شدن خرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پذیرانیدن
تصویر پذیرانیدن
قبول کنانیدن قبولاندن، تکفیل، معترف گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پیمودن: همی خواهم ای داور کردگار، که چندان امان یابم از روزگار. که از تخم ایرج یکی نامور ببینم ابر کینه بسته کمر... چو دیدم چنین زان سپس شایدم کجا خاک بالا بپیمایدم. (شا. بخ 93: 1 لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیراهیدن
تصویر پیراهیدن
زینت دادن پیراستن، دباغت کردن چیزی را پیراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیراگندن
تصویر پیراگندن
افشانیدن، پریشان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاییدن
تصویر پالاییدن
((دَ))
صافی کردن، بیختن، تراویدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیراینده
تصویر پیراینده
((یَ دِ))
پیرایش دهنده، زینت دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیچانیدن
تصویر پیچانیدن
((دَ))
خم کردن، تاب دادن، رنج دادن، فشار آوردن، پیچاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرواییدن
تصویر پرواییدن
حذر داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره