پیراستن، برش دادن، تراش دادن، بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت یا زدن موی سر، دباغت کردن پوست حیوانات
پیراستن، برش دادن، تراش دادن، بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت یا زدن موی سر، دباغت کردن پوست حیوانات
پیراستن، برش دادن، تراش دادن، بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت یا زدن موی سر، دباغت کردن پوست حیوانات
پیراستن، برش دادن، تراش دادن، بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت یا زدن موی سر، دباغت کردن پوست حیوانات
پیمودن. پیماییدن: همی خواهم ای داور کردگار که چندان امان یابم از روزگار که از تخم ایرج یکی نامور ببینم ابر کینه بسته کمر... چو دیدم چنین زآن سپس شایدم کجا خاک بالا بپیمایدم. فردوسی (شاهنامۀ بروخیم ج 1 ص 93)
پیمودن. پیماییدن: همی خواهم ای داور کردگار که چندان امان یابم از روزگار که از تخم ایرج یکی نامور ببینم ابر کینه بسته کمر... چو دیدم چنین زآن سپس شایدم کجا خاک بالا بپیمایدم. فردوسی (شاهنامۀ بروخیم ج 1 ص 93)
پیچاندن. پیچ دادن. تلویه. عصد. (تاج المصادر بیهقی). حرکت دوری دادن. گرد گردانیدن چون پیچانیدن کلید در قفل یا دست کسی را. پیت دادن (در تداول مردم قزوین). رجوع به پیچاندن شود: حکیمی بازپیچانید رویش مفاصل نرم کرد از هر دو سویش. سعدی. - گردن یا سر پیچانیدن، سر باز زدن. امتناع کردن: بدین روز با خوارمایه سپاه برابر یکی ساختی رزمگاه نیابی جز این نیز پیغام من اگر سر بپیچانی از کام من. فردوسی. بسی برنیامد که طائفه ای از بزرگان گردن از طاعت او بپیچانیدند. (سعدی). رجوع به پیچاندن شود. - سر کسی را پیچانیدن، او را فریب دادن: ازان آب و آتش مپیچان سرم بمن ده کز آن آب و آتش ترم. نظامی. رجوع به پیچاندن شود
پیچاندن. پیچ دادن. تلویه. عصد. (تاج المصادر بیهقی). حرکت دوری دادن. گرد گردانیدن چون پیچانیدن کلید در قفل یا دست کسی را. پیت دادن (در تداول مردم قزوین). رجوع به پیچاندن شود: حکیمی بازپیچانید رویش مفاصل نرم کرد از هر دو سویش. سعدی. - گردن یا سر پیچانیدن، سر باز زدن. امتناع کردن: بدین روز با خوارمایه سپاه برابر یکی ساختی رزمگاه نیابی جز این نیز پیغام من اگر سر بپیچانی از کام من. فردوسی. بسی برنیامد که طائفه ای از بزرگان گردن از طاعت او بپیچانیدند. (سعدی). رجوع به پیچاندن شود. - سر کسی را پیچانیدن، او را فریب دادن: ازان آب و آتش مپیچان سرم بمن ده کز آن آب و آتش ترم. نظامی. رجوع به پیچاندن شود
پیمودن: همی خواهم ای داور کردگار، که چندان امان یابم از روزگار. که از تخم ایرج یکی نامور ببینم ابر کینه بسته کمر... چو دیدم چنین زان سپس شایدم کجا خاک بالا بپیمایدم. (شا. بخ 93: 1 لغ)
پیمودن: همی خواهم ای داور کردگار، که چندان امان یابم از روزگار. که از تخم ایرج یکی نامور ببینم ابر کینه بسته کمر... چو دیدم چنین زان سپس شایدم کجا خاک بالا بپیمایدم. (شا. بخ 93: 1 لغ)