جدول جو
جدول جو

معنی پالاییدن

پالاییدن
صاف کردن، صافی کردن، بیختن، مصدر لازم، تراویدن، برای مثال چو نم دار جامه که بدهیش تاب / بیفشاریش زو بپالاید آب (اسدی - ۱۴۰)
تصویری از پالاییدن
تصویر پالاییدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پالاییدن

پالاییدن

پالاییدن
صافی کردن پالودن پالیدن، بیختن، تراویدن ترابیدن، دفع شدن
پالاییدن
فرهنگ لغت هوشیار

پالاییدن

پالاییدن
پالوده شدن. صافی شدن: و خلاصۀ طعام بر بالای معده قرارگیرد و هرچه کثیف و تباه باشد بگذارد و غایط گردد وآن چیزهای لذیذ را از جگر بمعده رساند تا جگر مر آن را خون کند و بپالاید و لطیف گردد. (قصص الانبیاء).
، زیاده کردن و زیاده شدن. (برهان). افزودن و زیاده کردن. (شعوری)
لغت نامه دهخدا

پالائیدن

پالائیدن
صافی کردن پالودن پالیدن، بیختن، تراویدن ترابیدن، دفع شدن
پالائیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پالاییده

پالاییده
اسم پالاییدن، صافی شده تصفیه شده پالوده پالیده
پالاییده
فرهنگ لغت هوشیار

پالانیدن

پالانیدن
افزودن: (همچنانکه باغبان زرد آلوی تلخ را میبرد و بر جای آن قیصی شیرین بپالاند و افزون کند) (بها الدین ولدلغ)، فشردن
پالانیدن
فرهنگ لغت هوشیار