لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی، پَرماسیدن، بَساویدن، پَساویدن، بِپسودن، بِبسودن، پَسودن، بَساو، سودن، بِسودن، پَرماس، بَرماسیدن، ساختن، پرداختن، فارغ شدن، یازیدن برای مِثال هر کجا گوهری است بشناسم / دست سوی دگر نپرواسم (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۸)
دانستن (؟) قیاس کردن (؟). حدس زدن (؟) : هر آن پروانه کو شمع ترا دید شبش خوشتر ز روز آمد بسیما همی پرد بگرد شمع حسنت بروز و شب نگیرد هیچ پروا نمی یارم بیان کردن ازاین بیش بگفتم این قدر باقی تو پروا. مولوی (از جهانگیری)