جدول جو
جدول جو

معنی پیچانیدن

پیچانیدن((دَ))
خم کردن، تاب دادن، رنج دادن، فشار آوردن، پیچاندن
تصویری از پیچانیدن
تصویر پیچانیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پیچانیدن

پیچانیدن

پیچانیدن
پیچاندن. پیچ دادن. تلویه. عصد. (تاج المصادر بیهقی). حرکت دوری دادن. گرد گردانیدن چون پیچانیدن کلید در قفل یا دست کسی را. پیت دادن (در تداول مردم قزوین). رجوع به پیچاندن شود:
حکیمی بازپیچانید رویش
مفاصل نرم کرد از هر دو سویش.
سعدی.
- گردن یا سر پیچانیدن، سر باز زدن. امتناع کردن:
بدین روز با خوارمایه سپاه
برابر یکی ساختی رزمگاه
نیابی جز این نیز پیغام من
اگر سر بپیچانی از کام من.
فردوسی.
بسی برنیامد که طائفه ای از بزرگان گردن از طاعت او بپیچانیدند. (سعدی). رجوع به پیچاندن شود.
- سر کسی را پیچانیدن، او را فریب دادن:
ازان آب و آتش مپیچان سرم
بمن ده کز آن آب و آتش ترم.
نظامی.
رجوع به پیچاندن شود
لغت نامه دهخدا

پیچانیده

پیچانیده
نعت مفعولی از پیچانیدن. رجوع به پیچانیدن شود
لغت نامه دهخدا

میچانیدن

میچانیدن
برشته کنانیدن و بریان کنانیدن و برشته کردن فرمودن. (ناظم الاطباء). بریان کنانیدن. (آنندراج). رجوع به میچودن شود
لغت نامه دهخدا

پیچاندن

پیچاندن
چیزی را در چیز دیگر چرخاندن مانندِ پیچاندن میخ پیچ در تخته یا چیز دیگر، گردگرداندن، پیچ دادن، تاب دادن، گرداندن
پیچاندن
فرهنگ فارسی عمید

پیچاندن

پیچاندن
خم کردن، تاب دادن، رنج دادن، فشار آوردن، پیچانیدن
پیچاندن
فرهنگ فارسی معین