جدول جو
جدول جو

معنی پیراییدن

پیراییدن
پیراستن، برش دادن، تراش دادن، بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت یا زدن موی سر، دباغت کردن پوست حیوانات
تصویری از پیراییدن
تصویر پیراییدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پیراییدن

پیراییدن

پیراییدن
زینت دادن بکاستن: تیر را تا نتراشی نشود راست همی سرو را تا که نپیرایی والا نشود. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار

پیراییدن

پیراییدن
پیراستن. پیرایستن. زینت دادن. پیراهیدن:
تیر را تا نتراشی نشود راست همی
سرو را تا که نپیرایی والا نشود.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

پیراهیدن

پیراهیدن
زینت دادن پیراستن، دباغت کردن چیزی را پیراستن
پیراهیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیماییدن

پیماییدن
پیمودن: همی خواهم ای داور کردگار، که چندان امان یابم از روزگار. که از تخم ایرج یکی نامور ببینم ابر کینه بسته کمر... چو دیدم چنین زان سپس شایدم کجا خاک بالا بپیمایدم. (شا. بخ 93: 1 لغ)
فرهنگ لغت هوشیار

پیراهیدن

پیراهیدن
پیراستن، برش دادن، تراش دادن، بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت یا زدن موی سر، دباغت کردن پوست حیوانات
پیراهیدن
فرهنگ فارسی عمید

پیماییدن

پیماییدن
پیمودن، پیمانه کردن، درنوردیدن، طی مسافت کردن، اندازه گرفتن، مساحت کردن
پیماییدن
فرهنگ فارسی عمید

پیرائیدن

پیرائیدن
پیراستن. رجوع به پیراهیدن و رجوع به پیراستن شود
لغت نامه دهخدا

پیراهیدن

پیراهیدن
دباغت دادن چیزی را. (آنندراج). پیراستن
لغت نامه دهخدا