جدول جو
جدول جو

معنی پیختنی - جستجوی لغت در جدول جو

پیختنی
(تَ)
درخور پیختن. رجوع به پیختن شود
لغت نامه دهخدا
پیختنی
در خور پیختن لایق پیختن
تصویری از پیختنی
تصویر پیختنی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پی کنی
تصویر پی کنی
عمل پی کننده، کندن جای شفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوختنی
تصویر سوختنی
قابل سوختن، درخور سوختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریختنی
تصویر ریختنی
پاشیدنی، افشاندنی، هر چیزی که بتوان آن را از ظرفی به ظرف دیگر ریخت
هر ظرف یا آلتی که آن را از چدن یا فلز دیگر در قالب ریخته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پختنی
تصویر پختنی
قابل پختن، درخور طبخ، غذای پخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیختگی
تصویر پیختگی
حالت و چگونگی پیخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیختن
تصویر پیختن
در هم پیچیدن، پیچیدن، برای مثال همه طومارها به هم درپیخت / داد تا پیک پیش خسرو ریخت (نظامی۴ - ۷۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
شایستۀ میختن. لایق میختن. شاشیدنی. (از یادداشت مؤلف). رجوع به میختن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ دَ اَ زَ دَ)
پیچیدن. (برهان). برتافتن. رجوع به برپیختن شود. پیچاندن. لف:
هست بر خواجه پیخته رفتن
راست چون بر درخت پیچید سن
این عجبتر که می نداند او
شعر از شعر و خشم را از خن.
رودکی.
طفل را چون شکم بدرد آمد
همچو افعی ز رنج او برپیخت
گشت ساکن ز درد چون دارو
زن بماچوچه در دهانش ریخت
پروین خاتون (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
چو دینار پیشش فروریختند
بگسترده زر گوهران پیختند.
فردوسی.
همی گفت کان سگ چگونه گریخت
کزین گونه آتش بما بر بپیخت.
فردوسی.
جز آب دو دیده می نشوید
گردی که زمانه بر رخم پیخت.
چون هست زمانه سفله پرور
کی دست زمانه بر توان پیخت.
قاضی رکن الدین.
شاه اسب عدل انگیخته دست فلک برپیخته
هم خون ظالم ریخته هم ملک آبا داشته.
خاقانی.
سلطان او را بگرفت وپانصد هزار دینار زر سرخ یک یک نقد دو دوسبیکه برهم پیخته هر یک هزار دینار بدیوان سلطان گذارد. (راحهالصدور راوندی ص 367). چون چشمش بر حسن زید افتاد امان طلبید روی ازو بگردانید و ترکی را بفرمود تا گردن او بزند و او را در چادری پیختند و بگورستان گرگان دفن کرد. (تاریخ طبرستان). و اصفهبد سپاه، کلاه که شال میگویند رومی بسر نهاده داشت و دستاری در سر آن پیخته. (تاریخ طبرستان). موی سر او تا بدوش در هر طرف هزار کلالک چو ماسورۀ غالیه آویخته و زره داود برهم پیخته. (تاریخ طبرستان). این چهار صد مرد را در پلهای آن قصر بست که او سوخته بود و بوریا در آن مردم پیخت و آتش درزد چنانکه بشهر آمل بدان محله از گند نتوانستند گذشت. (تاریخ طبرستان).
همه طومارها بهم درپیخت
داد تا پیک پیش خسرو ریخت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پُ تَ)
درخور طبخ. سزاوار پختن، مطبوخ. طبیخ. مقابل حاضری، پختنی ساختن، اطباخ. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پاشیدنی. و افشاندنی و افگندنی و هر چیز که قابل و سزاوار جریان و افشان باشد. (ناظم الاطباء).
- دورریختنی، هر چیز بیکار و بیفایده. (ناظم الاطباء).
، نثار خواه گل باشد و یا زر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از برهان). کنایه از نثار باشد. (انجمن آرا) :
وز مژه در پای شه ارجمند
ریختنی های گهر می فکند.
امیرخسرو دهلوی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
حالت و چگونگی پیخته
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ خَ تَ)
درخور پیخستن
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
قابل اشپیختن. که درخور اشپیختن باشد
لغت نامه دهخدا
در خور ساختن لایق ساختن، آنچه که بتوان آنرا ساخت، آنچه که ساختن وی ضروری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوستنی
تصویر پیوستنی
لایق پیوستن در خور اتصال آنکه پیوستن تواند
فرهنگ لغت هوشیار
حیرت سرگشتگی گیجی: هر که را در دل شک و پیچانی است در جهان او فلسفی پنهانی است. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به پیکان، نوعی از لعل بر شکل و هیات پیکان: درون پرده گل غنچه بین که میسازد ز بهر دیده خصم تو لعل پیکانی. (حافظ قزوینی)، نوعی فیروزه، نوعی نوشا در بر شکل و هیات پیکان: گر سرمه کشد روزی بر چشم حسود او هر ذره آن گردد نوشا در پیکانی. (سیف اسفرنگی)، نوعی لاله، قسمی انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمانی
تصویر پیمانی
قرار دادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوختنی
تصویر سوختنی
قابل سوختن لایق سوختن
فرهنگ لغت هوشیار
پیخستن با پای بپای کوفتن لگد مال کردن پی سپر کردن: کوفته را کوفتند سوخته را سوخت ورین تن پیخسته را بقهر بپیخست. (کسائی)، درمانده کردن عاجز ساختن: شادی و بقا بادت وزین بیش نگویم کاین قافیه تنگ مرا نیک بپیخست. (عسجدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشانی
تصویر پیشانی
جز فوقانی رخسار - میان رستنگاه مو وابروان، جبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردختنی
تصویر پردختنی
در خور پرداختن قابل پرداختن انجام دادنی بجا آوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریختگی
تصویر ریختگی
ریزش، در قالب قرار دادن فلز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باختنی
تصویر باختنی
قابل باختن لایق باختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمیختنی
تصویر آمیختنی
در خور آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آویختنی
تصویر آویختنی
لایق آویختن آنکه یا آنچه آویختن آن ناگزیر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
پیچیدنلف: چون چشمش بر حسن زید افتاد امان طلبیدروی ازو بگردانیدو ترک را بفرمود تا گردن او بزند و او را در چادری پیختند و بگورستان گرگان دفن کردند، توزیع کردن افشاندن: ز بالا پریشان درم ریختند ز مشک و ز عنبر همی پیختند. (شا. بخ 2440 8)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پختنی
تصویر پختنی
درخور طبخ سزاوار پختن، مطبوخ طبیخ مقابل حاضری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلتنی
تصویر پیلتنی
حالت و کیفیت پیلتن عظمت جثه زورمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیختگی
تصویر پیختگی
حالت و کیفیت پیخته
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که بتوان آنرا از ظرفی وارد ظرف دیگر کرد، آلت یا ظرفی که از فلزی در قالبی ریخته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیختگی
تصویر پیختگی
((تِ))
پیخته بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیختن
تصویر پیختن
((تَ))
پیچیدن، پخش کردن، افشاندن
فرهنگ فارسی معین