پیچیدن. (برهان). برتافتن. رجوع به برپیختن شود. پیچاندن. لف: هست بر خواجه پیخته رفتن راست چون بر درخت پیچید سن این عجبتر که می نداند او شعر از شعر و خشم را از خن. رودکی. طفل را چون شکم بدرد آمد همچو افعی ز رنج او برپیخت گشت ساکن ز درد چون دارو زن بماچوچه در دهانش ریخت پروین خاتون (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چو دینار پیشش فروریختند بگسترده زر گوهران پیختند. فردوسی. همی گفت کان سگ چگونه گریخت کزین گونه آتش بما بر بپیخت. فردوسی. جز آب دو دیده می نشوید گردی که زمانه بر رخم پیخت. چون هست زمانه سفله پرور کی دست زمانه بر توان پیخت. قاضی رکن الدین. شاه اسب عدل انگیخته دست فلک برپیخته هم خون ظالم ریخته هم ملک آبا داشته. خاقانی. سلطان او را بگرفت وپانصد هزار دینار زر سرخ یک یک نقد دو دوسبیکه برهم پیخته هر یک هزار دینار بدیوان سلطان گذارد. (راحهالصدور راوندی ص 367). چون چشمش بر حسن زید افتاد امان طلبید روی ازو بگردانید و ترکی را بفرمود تا گردن او بزند و او را در چادری پیختند و بگورستان گرگان دفن کرد. (تاریخ طبرستان). و اصفهبد سپاه، کلاه که شال میگویند رومی بسر نهاده داشت و دستاری در سر آن پیخته. (تاریخ طبرستان). موی سر او تا بدوش در هر طرف هزار کلالک چو ماسورۀ غالیه آویخته و زره داود برهم پیخته. (تاریخ طبرستان). این چهار صد مرد را در پلهای آن قصر بست که او سوخته بود و بوریا در آن مردم پیخت و آتش درزد چنانکه بشهر آمل بدان محله از گند نتوانستند گذشت. (تاریخ طبرستان). همه طومارها بهم درپیخت داد تا پیک پیش خسرو ریخت. نظامی
پیچیدن. (برهان). برتافتن. رجوع به برپیختن شود. پیچاندن. لف: هست بر خواجه پیخته رفتن راست چون بر درخت پیچید سن این عجبتر که می نداند او شعر از شعر و خشم را از خن. رودکی. طفل را چون شکم بدرد آمد همچو افعی ز رنج او برپیخت گشت ساکن ز درد چون دارو زن بماچوچه در دهانش ریخت پروین خاتون (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چو دینار پیشش فروریختند بگسترده زر گوهران پیختند. فردوسی. همی گفت کان سگ چگونه گریخت کزین گونه آتش بما بر بپیخت. فردوسی. جز آب دو دیده می نشوید گردی که زمانه بر رخم پیخت. چون هست زمانه سفله پرور کی دست زمانه بر توان پیخت. قاضی رکن الدین. شاه اسب عدل انگیخته دست فلک برپیخته هم خون ظالم ریخته هم ملک آبا داشته. خاقانی. سلطان او را بگرفت وپانصد هزار دینار زر سرخ یک یک نقد دو دوسبیکه برهم پیخته هر یک هزار دینار بدیوان سلطان گذارد. (راحهالصدور راوندی ص 367). چون چشمش بر حسن زید افتاد امان طلبید روی ازو بگردانید و ترکی را بفرمود تا گردن او بزند و او را در چادری پیختند و بگورستان گرگان دفن کرد. (تاریخ طبرستان). و اصفهبد سپاه، کلاه که شال میگویند رومی بسر نهاده داشت و دستاری در سر آن پیخته. (تاریخ طبرستان). موی سر او تا بدوش در هر طرف هزار کلالک چو ماسورۀ غالیه آویخته و زره داود برهم پیخته. (تاریخ طبرستان). این چهار صد مرد را در پلهای آن قصر بست که او سوخته بود و بوریا در آن مردم پیخت و آتش درزد چنانکه بشهر آمل بدان محله از گند نتوانستند گذشت. (تاریخ طبرستان). همه طومارها بهم درپیخت داد تا پیک پیش خسرو ریخت. نظامی
پیچیدنلف: چون چشمش بر حسن زید افتاد امان طلبیدروی ازو بگردانیدو ترک را بفرمود تا گردن او بزند و او را در چادری پیختند و بگورستان گرگان دفن کردند، توزیع کردن افشاندن: ز بالا پریشان درم ریختند ز مشک و ز عنبر همی پیختند. (شا. بخ 2440 8)
پیچیدنلف: چون چشمش بر حسن زید افتاد امان طلبیدروی ازو بگردانیدو ترک را بفرمود تا گردن او بزند و او را در چادری پیختند و بگورستان گرگان دفن کردند، توزیع کردن افشاندن: ز بالا پریشان درم ریختند ز مشک و ز عنبر همی پیختند. (شا. بخ 2440 8)
غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، چیزی را غربال کردن، چیزی را از موبیز رد کردن، سرند کردن، بیختن، بیزیدن، ویزیدن، بیز، پالاییدن، پرویختن
غَربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، چیزی را غربال کردن، چیزی را از موبیز رد کردن، سَرَند کردن، بیختن، بیزیدن، ویزیدن، بیز، پالاییدن، پَرویختن
جریان یافتن مایعی معمولاً از یک مکان بلند یا از یک محفظه به جایی پایین تر جاری کردن مایع یا هر چیز سیال کنایه از وارد کردن پول به حساب، واریز کردن داخل کردن مواد ذوب شده در قالبی خاص پوسیدن، تجزیه شدن جدا شدن چیزی از چیز دیگر مثلاً موهایش ریخت، قرار دادن مایع یا هر چیز سیال درون ظرف مثلاً چند تا چایی ریخت، کنایه از به طور ناگهانی و به زور به جایی وارد شدن مثلاً مامورها ریختند، کنایه از از بین رفتن مثلاً ترسم ریخت، افشاندن چیزی بر چیز دیگر مثلاً موهایش را ریخته بود روی صورتش، کنایه از به طور فراوان و زیاد وجود داشتن مثلاً می گفتند آنجا پول ریخته
جریان یافتن مایعی معمولاً از یک مکان بلند یا از یک محفظه به جایی پایین تر جاری کردن مایع یا هر چیز سیال کنایه از وارد کردن پول به حساب، واریز کردن داخل کردن مواد ذوب شده در قالبی خاص پوسیدن، تجزیه شدن جدا شدن چیزی از چیز دیگر مثلاً موهایش ریخت، قرار دادن مایع یا هر چیز سیال درون ظرف مثلاً چند تا چایی ریخت، کنایه از به طور ناگهانی و به زور به جایی وارد شدن مثلاً مامورها ریختند، کنایه از از بین رفتن مثلاً ترسم ریخت، افشاندن چیزی بر چیز دیگر مثلاً موهایش را ریخته بود روی صورتش، کنایه از به طور فراوان و زیاد وجود داشتن مثلاً می گفتند آنجا پول ریخته
پیخستن با پای بپای کوفتن لگد مال کردن پی سپر کردن: کوفته را کوفتند سوخته را سوخت ورین تن پیخسته را بقهر بپیخست. (کسائی)، درمانده کردن عاجز ساختن: شادی و بقا بادت وزین بیش نگویم کاین قافیه تنگ مرا نیک بپیخست. (عسجدی)
پیخستن با پای بپای کوفتن لگد مال کردن پی سپر کردن: کوفته را کوفتند سوخته را سوخت ورین تن پیخسته را بقهر بپیخست. (کسائی)، درمانده کردن عاجز ساختن: شادی و بقا بادت وزین بیش نگویم کاین قافیه تنگ مرا نیک بپیخست. (عسجدی)
آب کردن و پاک ساختن آن در بوته. یا پختن شغل. روبراه کردن آن ترتیب دادن آن مهیا کردن وی. یا پختن کسی را. او را بافسون و نیرنگ رام کردن و با خود همداستان ساختن قانع و راضی کردن، یا پختن میوه. رسیدن آن نضج یافتن، یا پختن هوسی. هوی ومیلی بدل راه دادن
آب کردن و پاک ساختن آن در بوته. یا پختن شغل. روبراه کردن آن ترتیب دادن آن مهیا کردن وی. یا پختن کسی را. او را بافسون و نیرنگ رام کردن و با خود همداستان ساختن قانع و راضی کردن، یا پختن میوه. رسیدن آن نضج یافتن، یا پختن هوسی. هوی ومیلی بدل راه دادن