جدول جو
جدول جو

معنی پیخستن

پیخستن((پَ خُ تَ یا پِ خَ تَ))
خستن با پای، درمانده کردن
تصویری از پیخستن
تصویر پیخستن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پیخستن

پیخستن

پیخستن
پیخستن با پای بپای کوفتن لگد مال کردن پی سپر کردن: کوفته را کوفتند سوخته را سوخت ورین تن پیخسته را بقهر بپیخست. (کسائی)، درمانده کردن عاجز ساختن: شادی و بقا بادت وزین بیش نگویم کاین قافیه تنگ مرا نیک بپیخست. (عسجدی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیخستن

پیخستن
خستن با پای. به لگد کوفتن. لگدمال کردن. پایمال کردن. پی سپر کردن. پاسپر کردن. بپای خستن. کوفتن بپای و نرم کردن. پیخوستن:
کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت
وین تن پیخسته را بقهر بپیخست.
کسائی.
، درمانده کردن. بتعب انداختن:
شادی و بقا بادت وزین بیش نگویم
کاین قافیۀ تنگ مرا نیک بپیخست.
عسجدی
لغت نامه دهخدا

پیخوستن

پیخوستن
پیخستن با پای بپای کوفتن لگد مال کردن پی سپر کردن: کوفته را کوفتند سوخته را سوخت ورین تن پیخسته را بقهر بپیخست. (کسائی)، درمانده کردن عاجز ساختن: شادی و بقا بادت وزین بیش نگویم کاین قافیه تنگ مرا نیک بپیخست. (عسجدی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیوستن

پیوستن
پیوند کردن، متصل کردن، به هم رسیدن، برای مِثال دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را / که مدتی ببریدند و باز پیوستند (سعدی۲ - ۴۱۹)، به هم بسته شدن، متصل شدن
پیوستن
فرهنگ فارسی عمید