- پکیدن
- انفجار
معنی پکیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- پکیدن
- ورم کردن
- پکیدن
- باد کردن، ورم کردن، ترکیدن
- پکیدن
- پاره شدن، ترکیدن، مردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پیچیدن
پاک کردن
از روی خشم سخن گفتن
با خویشتن زمزمه کردن، از دلتنگی، حرف زدن، با خود از غضب
اندک ریخته شدن
دویدن، جنبیدن
پخته شدن، رسیدن (میوه)، پختن
پزیدن
بهم پکیده. در هم فرو رفته انبوه سر بهم آورده. مرده ترکیده
افتان و خیزان یا با ضعف و سستی رفتن چنانکه بیمار یا کودکی آهسته و آرام رفتن، رفت و آمد کردن، زندگی کردن نه بدانسان که باید زیستن نه چنانکه مطلوب است زندگی بی مقصود کردن ول گشتن
پژوهش کردن تجسس کردن پالیدن، آهسته بجایی در شدن خزیدن
پر شدن، انباشته شدن
خوابیدن، خفتن، ربودن
سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، رکیدن، زکیدن، لند لند کردن، لندیدن، غر غر کردن، دندیدن، دندش، برای مثال ای طبع سازوار چه کردم تو را چه بود / با من همی نسازی و دائم همی ژکی (کسائی - ۴۱)
سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، رکیدن، لند لند کردن، لندیدن، غر غر کردن، دندیدن، دندش
سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، زکیدن، لند لند کردن، لندیدن، غر غر کردن، دندیدن، دندش
چکه چکه ریختن آب از جایی یا چیزی، فروریختن آب از جایی به صورت چکه های پی در پی، ترکیدن
پاک کردن، پاکیزه ساختن از آلودگی و پلیدی، پاکیزه کردن، شستن چیزی و چرک آن را گرفتن، صاف کردن، خالص کردن، آشغال و نخالۀ چیزی از قبیل گندم یا جو و امثال آن ها را جدا کردن، ستردن، زدودن، محو کردن چیزی از روی چیزی دیگر، پاکیدن
پرواز کردن، بال و پر زدن پرندگان در هوا، جهیدن، جستن از جا به طور ناگهانی، بخار شدن و به هوا رفتن جسم فرّار از قبیل الکل، بنزین و آمونیاک
به آهستگی و کندی راه رفتن یا کار کردن و خود را سرگرم ساختن، زندگی کردن و وقت گذراندن نه چنان که مطلوب است
دویدن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، چرویدن، پوییدن، تاختن، پو گرفتن برای مثال تا ز عدم گرد فنا برنخاست / می تک و می تاز که میدان تو راست (نظامی۱ - ۱۶)
جنبیدن
جنبیدن
خوابیدن، خفتن
لک رفتن لکه رفتن
فروبردن، مک زدن، ترشف
پخته شدن، رسیدن (میوه)