جدول جو
جدول جو

معنی پولادلو - جستجوی لغت در جدول جو

پولادلو
دهی از دهستان باراندوز چای بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 22 هزارگزی جنوب خاوری ارومیّه، در مسیر شوسۀ ارومیّه بمهاباد، جلگه، معتدل، مالاریائی، دارای 70 تن سکنه، آب آن از رود درین قلعه، محصول آنجا غلات و حبوبات و انگور و توتون و چغندر، شغل اهالی زراعت، صنایع دستی جوراب بافی و راه شوسه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پولاد
تصویر پولاد
(پسرانه)
آهن سخت و کوبیده، نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام یکی از فرماندهان دلاور ایرانی در زمان کیقباد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پولادپوش
تصویر پولادپوش
جنگاور که زره یا جوشن پولادین بر تن دارد، برای مثال خبر شد به خاقان که صحرا و کوه / شد از نعل پولادپوشان ستوه (نظامی۵ - ۹۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پولاده
تصویر پولاده
از جنس پولاد، برای مثال پولادۀ تیغ مغزپالای / سرهای سران فکنده در پای (نظامی۳ - ۳۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پولاد
تصویر پولاد
فولاد، فلزی بسیار سخت و شکننده مرکب از آهن و قریب ۲% کربن، در ۱۳۰۰ تا ۱۴۰۰ درجه حرارت ذوب می شود، برای ساختن فنر، کارد، شمشیر و چیزهای دیگر به کار می رود، شاپورگان، شابرن، شابرقان
فولاد، گرز، شمشیر
پولاد هندی: کنایه از شمشیر، شمشیر هندی، برای مثال زده برمیان گوهرآگین کمر / درآورده پولاد هندی به سر (نظامی۵ - ۷۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پولادسم
تصویر پولادسم
اسبی که سم های سخت دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پولادرگ
تصویر پولادرگ
اسب قوی، پرزور و پرطاقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پولادتن
تصویر پولادتن
آنکه تن سخت و اندام قوی دارد، برای مثال همه خیل کابل شدند انجمن / بر آن کشته پیلان پولادتن (اسدی - ۲۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پولادسا
تصویر پولادسا
آنچه پولاد را بساید، سایندۀ پولاد، برای مثال رواروزنان تیر پولادسای / در اندام شیران پولادخای (نظامی۵ - ۷۹۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پولادخا
تصویر پولادخا
مرد قوی و خشمگین، برای مثال ز پولادخایان شمشیرزن / کمربسته بودی هزار انجمن (نظامی۶ - ۱۰۳۵)، اسب دونده و پرزور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پولادگر
تصویر پولادگر
کسی که آلات و ابزاری از پولاد می سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پولادین
تصویر پولادین
آنچه از پولاد ساخته شود، به رنگ پولاد، کنایه از هر چیز سخت و محکم
فرهنگ فارسی عمید
(دَ رَ)
دهی است از دهستان تکمران بخش شیروان شهرستان قوچان، سکنۀ آن 99 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، بنشن و میوه جات. شغل اهالی آنجا زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان مشگین باختری بخش مرکزی شهرستان خیاو، دارای 165 تن سکنه، آب آن از مشگین چائی، محصول آنجا غلات و حبوبات است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
فولادی، فولادین، منسوب به پولاد، از پولاد:
مجرمان را تن پولادی فرسوده شدی
گر تو اندر خور هر جرم دهی بادافراه،
فرخی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
جنس فولاد. جوهر پولاد:
پولادۀ تیغ مغزپالای
سرهای سران فکنده در پای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ ءَ)
که پولاد پوشد، که زره و جوشن یا برگستوان آهنین دارد:
تو گفتی که دریا بجوش آمده ست
برو موج پولادپوش آمده ست،
فردوسی،
ز پولادپوشان لشکرشکن
تن کوه لرزنده بر خویشتن،
فردوسی،
آهنین رمحش چو آید بر دل پولادپوش
نه منی تیغش چو آید بر سر خنجرگذار ...
منوچهری،
هزار دگر پیل پولادپوش
ابا چل هزار از یل رزم کوش،
اسدی،
نشستند بر تازی تیزجوش
همه خاره خفتان و پولادپوش،
نظامی،
خبر شد بخاقان که صحرا و کوه
شد از نعل پولادپوشان ستوه،
نظامی،
شبیخون دارا درآمد ز راه
ز پولادپوشان زمین شد سیاه،
نظامی،
همه پولادپوش و آهن خای
کین کش و دیوبند و قلعه گشای،
نظامی،
بپیش اندرون پیل پولادپوش
پس او دلیران تندرخروش،
نظامی،
ز پولادپوشان الماس تیغ
بخورشید روشن درآورد میغ،
نظامی،
چگونه بود پیل پولادپوش
ز شیر ژیان چون برآید خروش،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یُ)
آنتونیو اسکار دو فراگزو، ژنرال و رجل سیاسی پرتقالی (1869- 1951). وی در سال 1928 بریاست جمهور رسید
لغت نامه دهخدا
(سُ)
که سمی سخت دارد:
سیه چشم و بور ابرش و گاو دم
سیه خایه و تندو پولادسم.
فردوسی.
چنان تاخت ارغون ؟ پولادسم
که در گنبد از گرد شد ماه گم.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که تن سخت و قوی دارد:
همه خیل کابل شدند انجمن
بر آن کشته پیلان پولادتن.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آهن رگ. کنایه از اسپ پرزور باشد. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
از ایلات ساکن اطراف اردبیل که مرکب از هزار نفر است، قریۀ شیخ لو و بودالو مرکز ییلاق و قشلاق آنهاست، (از جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان نائیج بخش نور شهرستان آمل، واقع در 10 هزارگزی باختر آمل. دشت، معتدل مرطوب مالاریائی، دارای 3000 تن سکنه، آب آن از چشمه. محصول آنجا برنج و لبنیات. شغل اهالی زراعت و مکاری. صنایع دستی زنان شال و جوراب بافی. راه آنجا مالرو است. تابستان اهالی اکثر به ییلاق گزناسرا میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان کوهستان بخش چالوس شهرستان نوشهر، واقع در 25 هزارگزی جنوب باختری مرزان آباد و 6 هزارگزی شوسۀ چالوس به تهران، دارای 17تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
آنکه پولاد سازد. توسعاً آهنگر:
بدان دست بردند آهنگران
چو شد ساخته کار گرز گران
پسند آمدش کار پولادگر
ببخشیدشان جامه و سیم و زر.
فردوسی.
بفرمود خسرو (کی خسرو) بپولادگر
که بند گران ساز مسمار سر
هم اندر زمان پای کردش (گرگین را) ببند
که از بند گیرد بداندیش پند.
فردوسی.
بفرمود خسرو بپولادگر
که سازد برو بند و غل و تبر (؟).
فردوسی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
برنگ پولاد، فولادی، پولادی:
چون سنجق شاهیش بجنبد
پولادین صخره را بسنبد،
نظامی
لغت نامه دهخدا
قلعه پولاد نام قلعتی به مازندران، (حبیب السیر چ خیام تهران ص 466)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پولادی
تصویر پولادی
منسوب به پولادین ساخته از پولاد فولادی فولادین: (مجرمانرا تن پولادی فرسوده شدی گر تو اندر خور هر جرم دهی باد افراء) (فرخی)، برنگ پولاد فولادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پولاو
تصویر پولاو
پلو پلاو: ای واقف حال رشته پولاو بشنو تو کمال رشته پولاو (بسحاق)
فرهنگ لغت هوشیار
آهن خشکه و آبدارکه از آن شمشیر خنجر کارد فنر و جز آن سازند روهنی شابرقان آهن خشک مقابل نرم آهن: (که یابد بگیتی رهایی ز مرگ اگر جان بپوشد بپولاد ترگ ک) (شاهنامه)، گرز: نمایم بگیتی یکی دستبرد که گردد ز پولاد من کوه خرد. (نظامی)، شمشیر: (مخور غیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پولادین
تصویر پولادین
منسوب به پولادین ساخته از پولاد فولادی فولادین: (مجرمانرا تن پولادی فرسوده شدی گر تو اندر خور هر جرم دهی باد افراء) (فرخی)، برنگ پولاد فولادی. منسوب به پولاد، فولادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پولادپوش
تصویر پولادپوش
مرد جنگی، آن که زره بر تن کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پولادین
تصویر پولادین
ساخته شده از پولاد، بسیار محکم، نیرومند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پولاد
تصویر پولاد
آلیاژ سخت چکش خوار آهن با مقدار کم کربن، گرز
فرهنگ فارسی معین
نام کوهستانی در غرب مازندران از کوهستان کلاردشت، روستایی در ارتفاع،، ۰ متری و در حاشیه ی دره ی چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی