جدول جو
جدول جو

معنی پوختن - جستجوی لغت در جدول جو

پوختن(گِ رِهْ بَ اَ زَ دَ)
پختن:
همه کس بهر غارت حیله میپوخت
شه غازی بت و بتخانه میسوخت.
امیرخسرو دهلوی
لغت نامه دهخدا
پوختن
آب کردن و پاک ساختن آن در بوته. یا پختن شغل. روبراه کردن آن ترتیب دادن آن مهیا کردن وی. یا پختن کسی را. او را بافسون و نیرنگ رام کردن و با خود همداستان ساختن قانع و راضی کردن، یا پختن میوه. رسیدن آن نضج یافتن، یا پختن هوسی. هوی ومیلی بدل راه دادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوختن
تصویر دوختن
دو تکه پارچه را با نخ و سوزن به هم وصل کردن، بخیه زدن
با تیر یا نیزه دو چیز را به هم چسباندن
دوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوختن
تصویر سوختن
آتش گرفتن چیزی، مشتعل شدن، آسیب دیدن بدن از آتش یا آب جوش یا هر چیز سوزنده
سوزیدن، آتش زدن در چیزی و چیزی را در آتش افکندن، سوزاندن
تیره شدن پوست از آفتاب یا حرارت
کنایه از تباه شدن، از بین رفتن
کنایه از باختن در بازی
ترحم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپوختن
تصویر سپوختن
چیزی را به زور و فشار در چیز دیگر فرو کردن، سپوزیدن، فروکردن، خلانیدن، برای مثال تخم محنت بپاش در گلشان / خنجر کین سپوز در دلشان (ابوالعباس نبجتی - شاعران بی دیوان - ۱۳۴)
راندن، دور کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شپوختن
تصویر شپوختن
اشپیختن، ریختن و پراکنده کردن چیزی، پاشیدن آب یا چیز دیگر، پاشیدن، افشاندن، اشپوختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آوختن
تصویر آوختن
آویختن، آویزان کردن، آویخته ساختن، آویزان شدن، آویخته شدن، به چیزی چنگ انداختن، به چیزی متوسل شدن، جنگ کردن، گلاویز شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توختن
تصویر توختن
دوختن، فرو کردن، فرو کردن از طرفی و بیرون کشیدن از طرف دیگر
کشیدن
جستن، خواستن، حاصل کردن، اندوختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیختن
تصویر پیختن
در هم پیچیدن، پیچیدن، برای مثال همه طومارها به هم درپیخت / داد تا پیک پیش خسرو ریخت (نظامی۴ - ۷۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
(لُ اَ تَ)
مرکّب از: سپوخ، سپوز + تن، پسوند مصدری، سپوزیدن. پهلوی ’سپوختن’ از ’سپوج’، پازند ’سپوژ’ (تأخیر، مهلت) ، پازند ’سپوختن’، ارمنی ’سپاژل’، بتعویق انداختن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، چیزی را در چیزی بعنف و تعدی و زور فروبردن و برآوردن. (برهان) (غیاث) (جهانگیری)، چیزی رابجایی خلانیدن. (آنندراج) (انجمن آرا)، نشاندن و فروکردن. (ناظم الاطباء)، درفشردن. (اوبهی) :
چو بینی آن خر بدبخت را ملامت نیست
که برسکیزد چون من فروسپوزم بیش.
لبیبی.
، مهمیز زدن. (ناظم الاطباء)، دور کردن. راندن. دفع. (مجمل اللغه)، وسع. (مجمل اللغه) :
نه مرگ از تن خویش بتوان سپوخت
نه چشم زمان کس بسوزن بدوخت.
فردوسی.
همان زخم گاهش فرودوختند
بدارو همه درد بسپوختند.
فردوسی.
که را گفت آتش زبانش بسوخت
بچاره بد از تن بباید سپوخت.
فردوسی.
، سفتن و سوراخ کردن، پائین افکندن و بر زمین افکندن، باعث در سوراخ افتادن شدن. (ناظم الاطباء)، برای تمام معانی رجوع به سپوزیدن شود، سپوختن کاری را، تأخیر انداختن آن را. (زمخشری) : نسی ٔ چیست ؟ تفسیر او سپوختن و تأخیر کردن است. (التفهیم)،
- برسپوختن، بسختی بیرون کشیدن. (ناظم الاطباء) :
آنکه سر از نیفه برسپوخت چو برخاست
خفت و سر از پاچۀ ازار فروماند.
سوزنی.
- درسپوختن، بزور فروکردن. (ناظم الاطباء)،
- وام سپوختن، مماطله کردن در پرداخت وام، لقوله علیه السلام: مطل الغنی ظلم، گفت وام سپوختن مرد توانگر ظلم باشد. (تفسیر ابوالفتوح)
لغت نامه دهخدا
(جَ کَ دَ)
شپیختن. اشپوختن. اشپیختن. (از فرهنگ فارسی معین). دکه زدن و صدمه و آسیب رسانیدن باشد از روی قوت و قدرت. (از برهان) (از فرهنگ نظام) (از انجمن آرا). پهلو به پهلو و دوش به دوش زدن، افشانیدن. (برهان). افشاندن بود و آن را شپیختن نیز خوانند. (فرهنگ نظام) (فرهنگ جهانگیری). افشانیدن. پاشیدن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوختن
تصویر سوختن
مشتعل ساختن، آتش گرفتن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوختن
تصویر هوختن
برکشیدن بیرون آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیچیدنلف: چون چشمش بر حسن زید افتاد امان طلبیدروی ازو بگردانیدو ترک را بفرمود تا گردن او بزند و او را در چادری پیختند و بگورستان گرگان دفن کردند، توزیع کردن افشاندن: ز بالا پریشان درم ریختند ز مشک و ز عنبر همی پیختند. (شا. بخ 2440 8)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوختن
تصویر بوختن
نجات دادن (مخصوصا از دوزخ) رهایی بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپوختن
تصویر سپوختن
در فشردن، چیزی را بجائی خلانیدن، فرو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوختن
تصویر آوختن
آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توختن
تصویر توختن
جستجو نمودن، آروز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توختن
تصویر توختن
((تَ))
جستن، خواستن، گزاردن، ادا کردن، به دست آوردن، اندوختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
((تَ))
دو تکه پارچه را به وسیله سوزن و نخ به هم پیوستن، با تیر یا نیزه درع و زره را به بدن دشمن پیوستن، توزیدن، توختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوختن
تصویر سوختن
((تَ))
آتش گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توختن
تصویر توختن
دو تکه پارچه را به وسیله سوزن و نخ به هم پیوستن، با تیر یا نیزه درع و زره را به بدن دشمن پیوستن، دوختن، توزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیختن
تصویر پیختن
((تَ))
پیچیدن، پخش کردن، افشاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپوختن
تصویر سپوختن
((س تَ))
اسپوختن، سپوزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شپوختن
تصویر شپوختن
((ش تَ))
پاشیدن، افشاندن، شپیختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توختن
تصویر توختن
جبران کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
Sew, Stitch
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
шить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
nähen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
шити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
szyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
缝纫 , 缝
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
costurar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
cucire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
coser
دیکشنری فارسی به اسپانیایی