جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با شپوختن

شپوختن

شپوختن
اِشپیختن، ریختن و پراکنده کردن چیزی، پاشیدن آب یا چیز دیگر، پاشیدن، افشاندن، اِشپوختن
شپوختن
فرهنگ فارسی عمید

شپوختن

شپوختن
شپیختن. اشپوختن. اشپیختن. (از فرهنگ فارسی معین). دکه زدن و صدمه و آسیب رسانیدن باشد از روی قوت و قدرت. (از برهان) (از فرهنگ نظام) (از انجمن آرا). پهلو به پهلو و دوش به دوش زدن، افشانیدن. (برهان). افشاندن بود و آن را شپیختن نیز خوانند. (فرهنگ نظام) (فرهنگ جهانگیری). افشانیدن. پاشیدن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

اشپوختن

اشپوختن
پاشیدن پراکنده کردن افشاندن، گل نم زدن، ترشح کردن
اشپوختن
فرهنگ لغت هوشیار

سپوختن

سپوختن
چیزی را به زور و فشار در چیز دیگر فرو کردن، سپوزیدن، فروکردن، خلانیدن، برای مِثال تخم محنت بپاش در گلشان / خنجر کین سپوز در دلشان (ابوالعباس نِبجتی - شاعران بی دیوان - ۱۳۴)
راندن، دور کردن
سپوختن
فرهنگ فارسی عمید

اشپوختن

اشپوختن
اِشپیختن، ریختن و پراکنده کردن چیزی، پاشیدن آب یا چیز دیگر، پاشیدن، افشاندن، شِپوختن
اشپوختن
فرهنگ فارسی عمید

اشپوختن

اشپوختن
اشپیختن. شپوختن. شپیختن. پاشیدن. فشاندن. گل نم زدن. پاشیدن باشد اعم از آنکه آب پاشند یا چیزی دیگر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا