جدول جو
جدول جو

معنی آوختن

آوختن
آویختن، آویزان کردن، آویخته ساختن، آویزان شدن، آویخته شدن، به چیزی چنگ انداختن، به چیزی متوسل شدن، جنگ کردن، گلاویز شدن
تصویری از آوختن
تصویر آوختن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با آوختن

آوختن

آوختن
آویختن:
برآوختشان در شبستان شاه
بدان تا دگر کس نجوید گناه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

آویختن

آویختن
آویزان کردن از تعلیق، فرو هشتن فرو گذاشتن پایین انداختن، حمایل کردن تقلد، بدار کشیدن مصلوب کردن دار زدن، آویزان شدن، جنگ کردن با نبرد کردن با، چنگ زدن به تشبث به، چنگ زدن به چنگال افکندن (چنانکه گرگ و پلنگ بصید) -9 ماخوذ گشتن مسئول شدن معاقب گشتن، گرفتار شدن دچار گشتن، یا آویختن دل کسی بکسی. بدو تعلق خاطر یافتن
فرهنگ لغت هوشیار

آمختن

آمختن
فرا گرفتن یاد گرفتن تعلم، فرایاد دادن تعلیم آموزاندن
آمختن
فرهنگ لغت هوشیار

آهختن

آهختن
کشیدن برکشیدن بیرون آوردن بیرون کشیدن: آهختن تیغ، بر آوردن دیوار و مانند آن، بر افراختن برافراشتن، بیرون کردن جامه کندن لباس، تیز کردن گوش براق کردن یال، تحریک کردن تهییج کردن، رها کردن اطلاق سر دادن، استوار کردن چنانکه تنگ را بر ستور و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار