- پهلوگه
- پهلوگاه،
برای مثال پهلوگه دخمه را گشادند / در پهلوی لیلی اش نهادند (نظامی۳ - ۵۲۹)
معنی پهلوگه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پهلو جنب، کناره جنب: پهلو گه دخمه را گشادند در پهلوی لیلیش نهادند. (نظامی)
پهلو، جنب، کنار
پهلو، کنار
چنانست که انگشتان را در زیر بغل کسی بحرکت در آورند تا آن کس را خنده گیرد پخپخو غلغلک
چنانست که انگشتان را در زیر بغل کسی بحرکت در آورند تا آن کس را خنده گیرد پخپخو غلغلک
جانبی
آلتی که بدان چیزها را صافی کنند و بپالایند جایگاهی از کرباس و غیره که در وی چیزی پالایند آبکش پرویزن ماشوب ماشوبه ترشی پالا پالاوان پالاون پالوانه صافی مصفات
شربتی که با یخ یا برف و رشته نشاسته یا سیب رنده کرده درست کنند
پهلو جنب، کنار جنب
منسوب به پهلو جانبی
مرد زورمند، یل، سپهبد بر لشکر، سختتوانا ودلیر
دلیر، دلاور، برای مثال کسی کاو بود پهلوان جهان / میان سپه درنماند نهان (فردوسی - ۲/۱۶۳) ، اگر پهلوان زاده باشد رواست / که بر پهلوانان دلیری سزاست (فردوسی - ۶/۴۴۴) نیرومند
کفگیر، ظرف سوراخ سوراخ که چیزی در آن صاف کنند، صافی، آبکش، پالونه، پالاون، پالایه، پالوانه، ترشی پالا، راوق، برای مثال دیده پالونه سرشک امل/ طبع پیمانۀ عذاب شدست (جمال الدین عبدالرزاق- مجمع الفرس - پالونه)
صاف شده، پاکیزه شده، پاک شده از آلودگی، فالوده، فالوذج، برای مثال چون آن شاه پالوده گشت از بدی / بتابید از او فرّۀ ایزدی (فردوسی - ۱/۳۶) ، فالوده، شربتی که با برف یا یخ و رشتۀ نشاسته یا سیب رنده شده درست می کنند، برای مثال ملک نقل دهان آلوده می خورد / به امّید شکر پالوده می خورد (نظامی۲ - ۲۴۶)
غلغلک، عمل تحریک ماهیچه های بدن به وسیلۀ انگشت یا وسیلۀ دیگر به طوری که موجب خنده شود، قلقلک، پخپخو، پخلیچه، غلغج، غلمچ، غلغلیچ
کسی که با دیگری در قدر و مرتبه لاف برابری و همسری بزند، برای مثال وگر نیز پهلوزنی را بکشت / از او بهتری را قوی کرد پشت (نظامی۵ - ۸۷۵)
مونث فهلوی، کلمه یا جمله ای که بزبان پهلوی باشد، شعری که به یکی از زبانهای محلی ایران (جز زبان ادبی و رسمی) بوزنی از اوزان عروضی هجایی سروده شده و بخشی از آنها در قالب دو بیتی استجمع فهلویات فهلویه مثال: من که بوسسته بی لو باره جانان جه هر کی لو بدند آن ها نگیر ام
فهلوی
منسوب به پهلو، خط وزبان ایرانیان در دوره ساسانیان معمول بوده ودر سکه و نقوش وکتب آن عهد دیده میشود
((پَ لَ))
فرهنگ فارسی معین
پارتی، از قوم پارت، پادشاهی، سلطنتی، پهلوانی، قهرمانی، نام خط و زبان ایرانیان در زمان اشکانیان و ساسانیان، آهنگی است در موسیقی قدیم، نوعی سکه طلا با نقش پادشاهان پهلوی (آخرین سلسله پادشاهی در ایران)
نوعی سکۀ طلا به وزن ۱۳/۸ گرم که در زمان سلسلۀ پهلوی در ایران ضرب می شد، زبانی از شاخۀ زبان های هندواروپایی که در دورۀ اشکانیان و ساسانیان در ایران رواج داشت، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه، پارتی، قوم پارت، منسوب به پهلو، پهلوانی، دلیری، دلاوری، در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه
جنب، هر دو طرف سینه وشکم، یک طرف چیزی، کنار
کنار، یک طرف چیزی، ضلع، یک سمت بدن، کنار سینه و شکم، برای مثال خار است به زیر پهلوانم / بی روی تو خوابگاه سنجاب (سعدی۲ - ۳۱۹)
پهلوان، مرد دلیر، برای مثال به قلب اندرون پای خود را فشرد / به هر «پهلوی» پهلویی را سپرد (نظامی۵ - ۷۹۷) نیرومند، از مردم قوم پارت، قوم پارت، برای مثال گزین کرد از آن نامداران سوار / دلیران جنگی ده ودوهزار ی هم از پهلو، پارس، کوج و بلوج / ز گیلان جنگی و دشت سروج (فردوسی - ۲/۲۴۲) شهر، برای مثال یکی لشکر از پهلو آمد به دشت / که از گرد ایشان هوا تیره گشت (فردوسی - ۲/۱۵۲)
پهلو تهی کردن: کنایه از دوری کردن و کناره کردن از کاری، زیر بار نرفتن، شانه خالی کردن
پهلو دادن: کنایه از به کسی سود رساندن و او را چیزدار کردن، مدد کردن
پهلو زدن: کنایه از برابری کردن، همسری کردن در قدر و مرتبه، برای مثال سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار / سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد (حافظ۲ - ۳۲۵)
پهلو کردن: کناره کردن، کناره گرفتن، برای مثال با آنکه حلال توست باده / پهلو کن از آن حرام زاده (نظامی۳ - ۵۳۳)
پهلو گرفتن: کنار گرفتن، در ساحل ایستادن و لنگر انداختن کشتی
پهلوان، مرد دلیر،
پهلو تهی کردن: کنایه از دوری کردن و کناره کردن از کاری، زیر بار نرفتن، شانه خالی کردن
پهلو دادن: کنایه از به کسی سود رساندن و او را چیزدار کردن، مدد کردن
پهلو زدن: کنایه از برابری کردن، همسری کردن در قدر و مرتبه،
پهلو کردن: کناره کردن، کناره گرفتن،
پهلو گرفتن: کنار گرفتن، در ساحل ایستادن و لنگر انداختن کشتی