ویژگی چیزهایی که روی هم نهاده شده است، توده شده، بلغنده، بلغد، بلغده، بسته، بستۀ قماش، بقچه، رزمه، برای مثال راه باید برید و رنج کشید / کیسه باید گشاد و بلغنده (سوزنی - ۸۷) لنگۀ بار
ویژگی چیزهایی که روی هم نهاده شده است، توده شده، بَلغُنده، بُلغُد، بُلغَده، بسته، بستۀ قماش، بقچه، رزمه، برای مِثال راه باید برید و رنج کشید / کیسه باید گشاد و بلغنده (سوزنی - ۸۷) لنگۀ بار
تخم مرغ و میوه ای که درون آن گندیده و ضایع شده باشد. (برهان قاطع). و گویند مرغ بیضه ای را پلغده کرد، یعنی گنده کرد و بچه نیاورد. پوسیده و درهم شده. (فرهنگ رشیدی) : دو خایه گنده پلغده شده هم اندر وقت شکست و ریخت همانجا سپیده و زرده. سوزنی. غرقله، پلغده گردیدن تخم مرغ و خربزه. (منتهی الارب)
تخم مرغ و میوه ای که درون آن گندیده و ضایع شده باشد. (برهان قاطع). و گویند مرغ بیضه ای را پلغده کرد، یعنی گنده کرد و بچه نیاورد. پوسیده و درهم شده. (فرهنگ رشیدی) : دو خایه گنده پلغده شده هم اندر وقت شکست و ریخت همانجا سپیده و زرده. سوزنی. غَرقلَه، پلغده گردیدن تخم مرغ و خربزه. (منتهی الارب)
پنبۀ برپیچیده بودکه زنان ریسند. (فرهنگ اسدی نسخۀ خطی نخجوانی). کلوچ پنبه. آن پنبه که حلاج گرد کرده باشد. پنبۀ گلوله کرده بود. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). آن پنبۀ پیچیده بود که حلاج گرد کرده بود عمداً. (حاشیه نسخۀ خطی فرهنگ اسدی نخجوانی). گلوله پنبۀ حلاجی کرده. (فرهنگ جهانگیری) (رشیدی) (برهان). پنبۀ زده باشد که گرد پیچیده باشند و گلوله نیز گویند. (از فرهنگی خطی). کلوچ. پاغند. گلوله. آغنده. (صحاح الفرس) : کی خدمت را شایم تا پیش تو آیم با این سر و این ریش چو پاغندۀ حلاج. ابوالعباس. جهان شده فرتوت چو پاغنده سر و گیس کنون گشت سیه موی و عروسی شده جمّاش. بوشعیب (از شرح احوال اشعار شاعران بی دیوان ص 165). کردم اندر جهان چو پنبۀ سرخ هجر آن سینۀ چو پاغنده. سوزنی. همچو منصور تو بر دار بکن ناطقه را چون زنان چند بر این پنبۀ پاغنده زنی. مولوی. تا وقت شام بیوه زن پنج شویه را پاغنده بر کنار نهد چرخ اخضرش بادا چو غوزه دیدۀخصمت سفید دل وز بار دل شکسته دل نیست پرورش (کذا). بدر جاجرمی (از فرهنگ جهانگیری). ضریبه، پلیتۀ دسته کرده از پشم و پاغنده که بریسند. (منتهی الارب). تعمیت، باغنده. ساختن پشم و صوف را بهر رشتن. توشیع، پاغنده ساختن پنبه را. (منتهی الارب). عرناس، جای باغندۀ پنبه زنان. ، پاغند و باغند و باغنده و پاغنده بمعنی مطلق گلوله است از هر چه باشد
پنبۀ برپیچیده بودکه زنان ریسند. (فرهنگ اسدی نسخۀ خطی نخجوانی). کلوچ پنبه. آن پنبه که حلاج گرد کرده باشد. پنبۀ گلوله کرده بود. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). آن پنبۀ پیچیده بود که حلاج گرد کرده بود عمداً. (حاشیه نسخۀ خطی فرهنگ اسدی نخجوانی). گلوله پنبۀ حلاجی کرده. (فرهنگ جهانگیری) (رشیدی) (برهان). پنبۀ زده باشد که گرد پیچیده باشند و گلوله نیز گویند. (از فرهنگی خطی). کلوچ. پاغُند. گلوله. آغنده. (صحاح الفرس) : کی خدمت را شایم تا پیش تو آیم با این سر و این ریش چو پاغندۀ حلاج. ابوالعباس. جهان شده فرتوت چو پاغنده سر و گیس کنون گشت سیه موی و عروسی شده جمّاش. بوشعیب (از شرح احوال اشعار شاعران بی دیوان ص 165). کردم اندر جهان چو پنبۀ سرخ هجر آن سینۀ چو پاغنده. سوزنی. همچو منصور تو بر دار بکن ناطقه را چون زنان چند بر این پنبۀ پاغنده زنی. مولوی. تا وقت شام بیوه زن پنج شویه را پاغنده بر کنار نهد چرخ اخضرش بادا چو غوزه دیدۀخصمت سفید دل وز بار دل شکسته دل نیست پرورش (کذا). بدر جاجرمی (از فرهنگ جهانگیری). ضریبه، پلیتۀ دسته کرده از پشم و پاغنده که بریسند. (منتهی الارب). تَعمیت، باغنده. ساختن پشم و صوف را بهر رشتن. توشیع، پاغنده ساختن پنبه را. (منتهی الارب). عرناس، جای باغندۀ پنبه زنان. ، پاغند و باغند و باغنده و پاغنده بمعنی مطلق گلوله است از هر چه باشد
جامه دان. بغچه. (ناظم الاطباء). یک بغچه اسباب. (برهان) (آنندراج). صره. (از دهار). رزمه. بستۀ قماش: راه باید برید و رنج کشید کیسه باید گشاد و بلغنده. سوزنی.
جامه دان. بغچه. (ناظم الاطباء). یک بغچه اسباب. (برهان) (آنندراج). صره. (از دهار). رزمه. بستۀ قماش: راه باید برید و رنج کشید کیسه باید گشاد و بلغنده. سوزنی.
بستۀ قماش را گویند و به عربی رزمه خوانند. (برهان قاطع). بستۀ جامه و قماش را گویند. (جهانگیری). پرونده. پروند. (رشیدی). این تبدیل همان پرونده است که گذشت اصل آن نیز پنده یعنی بستۀ قماش است. (آنندراج). ظاهراً این لفظ مرکب است از پل، پول بمعنی نقدینه و ونده بمعنی بنده، مجموع کلمه بمعنی کیسه و صره است. (مؤلف) : راه باید برید و رنج کشید کیسه باید گشاد و پلونده. سوزنی. و نیز رجوع به پرونده شود
بستۀ قماش را گویند و به عربی رزمه خوانند. (برهان قاطع). بستۀ جامه و قماش را گویند. (جهانگیری). پرونده. پروند. (رشیدی). این تبدیل همان پرونده است که گذشت اصل آن نیز پنده یعنی بستۀ قماش است. (آنندراج). ظاهراً این لفظ مرکب است از پُل، پول بمعنی نقدینه و ونده بمعنی بنده، مجموع کلمه بمعنی کیسه و صره است. (مؤلف) : راه باید برید و رنج کشید کیسه باید گشاد و پلونده. سوزنی. و نیز رجوع به پرونده شود
مرکّب از: گل + غند، گلغونده. (حاشیۀ برهان قاطعچ معین)، پنبۀ برزده باشد که بجهت رشتن گلوله کرده باشند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : در میانشان نجیب مندۀ من همچو در بند خار گلغنده. سوزنی سمرقندی (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، باغنده نیز گویند و چون کسی سست و کاهل شود گویند: گل غنده شده است. (فرهنگ رشیدی)، و رجوع به گلغونده شود
مُرَکَّب اَز: گل + غند، گلغونده. (حاشیۀ برهان قاطعچ معین)، پنبۀ برزده باشد که بجهت رشتن گلوله کرده باشند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : در میانشان نجیب مندۀ من همچو در بند خار گلغنده. سوزنی سمرقندی (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، باغنده نیز گویند و چون کسی سست و کاهل شود گویند: گل غنده شده است. (فرهنگ رشیدی)، و رجوع به گلغونده شود
مطلق گلوله است از هر چه باشد -2 آن پنبه برپیچیده که حلاجی کرده باشند عمدا پنبه گلوله کرده پنبه بر پیچیده که زنان ریسند کلوچ گلیج گلوله آغنده پاغند، پنبه دسته کرده از پشم و پاغنده که بریسند
مطلق گلوله است از هر چه باشد -2 آن پنبه برپیچیده که حلاجی کرده باشند عمدا پنبه گلوله کرده پنبه بر پیچیده که زنان ریسند کلوچ گلیج گلوله آغنده پاغند، پنبه دسته کرده از پشم و پاغنده که بریسند