مُرَکَّب اَز: گل + غند، گلغونده. (حاشیۀ برهان قاطعچ معین)، پنبۀ برزده باشد که بجهت رشتن گلوله کرده باشند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : در میانشان نجیب مندۀ من همچو در بند خار گلغنده. سوزنی سمرقندی (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، باغنده نیز گویند و چون کسی سست و کاهل شود گویند: گل غنده شده است. (فرهنگ رشیدی)، و رجوع به گلغونده شود
ویژگی چیزهایی که روی هم نهاده شده است، توده شده، بَلغُنده، بُلغُد، بُلغَده، بسته، بستۀ قماش، بقچه، رزمه، برای مِثال راه باید برید و رنج کشید / کیسه باید گشاد و بلغنده (سوزنی - ۸۷) لنگۀ بار
غُنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بَندَک، بُنجَک، پُنجَک، غُندِش، کَندِش، بَندَش، پُندَش، کُلَن، غُند