جدول جو
جدول جو

معنی پرژک - جستجوی لغت در جدول جو

پرژک
گریه، فرو ریختن اشک از چشم از شدت اندوه و تاثر
تصویری از پرژک
تصویر پرژک
فرهنگ فارسی عمید
پرژک
(پَ ژَ)
گریه. (رشیدی) (جهانگیری). گریستن. (رشیدی) (برهان) (جهانگیری). گریه نمودن. (برهان) :
عرش و کرسی در آب شد پنهان
بس که کردم ز فرقتت پرژک.
قطران.
ولی این بیت مجعول و مصنوع مینماید
لغت نامه دهخدا
پرژک
گریه گریستن
تصویری از پرژک
تصویر پرژک
فرهنگ لغت هوشیار
پرژک
((پَ ژَ))
گریستن، گریه کردن
تصویری از پرژک
تصویر پرژک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرک
تصویر پرک
(دخترانه)
ستاره سهیل، تاج
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرک
تصویر پرک
پره، پر کوچک، برگ کوچک، در علم زیست شناسی بال کوچک، تاج، افسر، سهیل، ستارۀ سهیل
پرک هندی: در علم زیست شناسی گیاهی بالارونده از تیرۀ پروانه واران. اصل آن از هندوستان است. نوعی از آن به شکل درخت، دانه هایش برای دفع کرم معده نافع است. یک یا دو گرم گرد آن را در آب مخلوط می کنند و در مدت سه یا چهار روز می خورند، بوتیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرک
تصویر پرک
پلک، هر یک از پوست بالا و پایین چشم که چشم را می پوشاند و مژه ها در لب آن قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پردک
تصویر پردک
لغز، چیستان، برای مثال ز پردک های دورادور بسته / که از فکرش دل داناست خسته (امیرخسرو - لغتنامه - پردک)
فرهنگ فارسی عمید
دهی از فارس به هفت فرسنگی میانۀ جنوب و مشرق کپکان. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
بوی پیه گداخته. بوی پیه گنده، بوی ظرف چرب پاک ناشسته و امثال آن، پلک چشم. (رشیدی) (جهانگیری) :
نمانم که برهم زند پرک چشم
نگویم سخن پیش او جز بخشم.
فردوسی (از رشیدی) (از جهانگیری).
اما در فهرست ولف نیامده است
لغت نامه دهخدا
(پِ)
کلاه گونه که از موی عاریه ساخته در مصر و ایران قدیم و اروپا بکار میبردند. پروک دو شو. کلاه موی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کلاه گیس
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
چیستان. لغز. (برهان). القیه. آبده. معما. اغلوطه. کرمک. کروس. کردک. وبردک. چربک. نردک. بردک. برد. چرمک. لوتر. لوترا:
ز پردکهای دورادور بسته
که از فکرش دل داناست خسته.
امیرخسرو.
و در نسخۀ میرزا به معنی افسانه نیز گفته و به هر دو معنی در بای تازی آورده اما در لسان الشعراء و ادات الفضلاء بفتح بای تازی افسانه و بضم با چیستان گفته آمده است. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(پِ رِ)
نیکلا کلود فابری دو. سکه شناس فرانسوی. مولد بوژانسیه (پروانس) به سال 1580 میلادی و وفات در 1637 میلادی از وی نسخ خطی شرقی و مسکوکات و نمونه های معدنی بسیار مانده است
لغت نامه دهخدا
(پْرُ / پِ رُ ژِ)
طرح. نقشه. زمینه، نیت. اندیشه. قصد، پیشنهاد، (در اصطلاح معماری) نقشه و برآورد بنائی
لغت نامه دهخدا
(پَ چَ)
قطعه. تکه. پرچه. قالب (در پنیر). پنیر پرچک، قسمی پنیر پرروغن
لغت نامه دهخدا
(پِ)
یکی از چهار مملکت متحدۀماله. واقع در کنار تنگۀ مالاکا دارای 600000 تن سکنه. پایتخت آن تائی پینگ است. و رجوع به ماله شود
لغت نامه دهخدا
قصبۀ کوچکی است در معمورهالعزیز در سنجاق درسم. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(پْرُ / پِ رُ ژِ تُ)
پروژکتور. آلت منعکس کننده ای که نور را از کانون الکتریکی با قوت و شدت بسیار به موضعی انتقال میدهد که گاهی آنرا در کشتی ها و جز آن برای روشن کردن راه بکار میبرند
لغت نامه دهخدا
پر کوچک پر کوچک پر خرد، کاهوی خرد که بوجین از مزرعه بیرون کنند، برگ های خردگل که مجموعا گل را تشکیل میدهند، پرده میان اجزای درونی یک گردو، پره قفل فراشه، چیزی چون تاج جقه. یا پرک هندی. ستاره سهیل
فرهنگ لغت هوشیار
دستگاهی که برای ایجاد روشنایی بسیار در هوا و روی زمین بکار رود. در عکاسی و فیلمبرداری نیز از آن استفاده کنند و بوسیله آن تصاویر اشیا بزرگتر از آنچه هست روی صفحه (دیوار یا پرده) روشن و نمایان گردد نور افکن پرتو افکن شعاع افکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردک
تصویر پردک
چیستان لغز چیستان
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی زمینه، انگاره، اندیشه، پیشنهاد (نفیسی) نقشه طرح زمینه، نقشه و بر آورد بنایی، پیشنهاد، اندیشه نیت قصد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرچک
تصویر پرچک
قسمی پنیر پر روغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردک
تصویر پردک
((پَ دَ))
لغز، چیستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرک
تصویر پرک
ستاره سهیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرک
تصویر پرک
((پَ رَ))
پر کوچک، چیزی مانند تاج، پلک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرک
تصویر پرک
((پِ))
بوی پیه گندیده، بوی ظرف چرب ناپاک شسته و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرشک
تصویر پرشک
آب قنات
فرهنگ واژه فارسی سره
شکاک، مذبذب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حرکات پلک چشم با هدف اشاره یا مبادله ی پیام عاشقانه، چشمک.، سه شب پیش، کم اندک کوچک بسیار کم، ذره، تکه
فرهنگ گویش مازندرانی
سرپایی شاشیدن، پرتاب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
استخوان سینه، پرسینه ی پرندگان
فرهنگ گویش مازندرانی
پلک زدن، به آوردن چیزی هم چون پلک چشم، محل اتصال مژه به.، مچاله، جمع شده، کز کرده، افسرده دل
فرهنگ گویش مازندرانی
پلک به هم زدن، پلک، پرز و کرک، بوی ماهی گندیده و متعفن، چرب و کثیف، طعم گوشت.، دو روز گذشته، لبه، کناره، فالگیر، گوشواره و لاله ی گوش، تار و الیاف، سرشت، تخته ی نازک، ورقه نازک و کم ضخامت چوب، تکه، جهش کوتاه، حرکات ویژه ی باله های ماهی جهت شنا
فرهنگ گویش مازندرانی