جدول جو
جدول جو

معنی پروسپر - جستجوی لغت در جدول جو

پروسپر
(پْرُ / پِ رُ پِ)
مورخ و شاعر لاتینی به سال 304 میلادی مولد او نزدیک بوردو بود و در حدود 465 درگذشت. تاریخی عمومی بعنوان اپی توم کرونیکون (تاریخ مختصر) تألیف کرد که مدتها معروف ماند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوشپر
تصویر پوشپر
پر، هر یک از ساقه های توخالی با کرک های نازکی روی آنکه پوشش تن پرندگان و وسیلۀ پرواز آن ها می باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروپا
تصویر پروپا
پا، اساس و بنیان محکم، تاب و توان، پایداری، پاوپر، فرصت و موقع مناسب مثلاً خوب پروپایی برایش افتاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاسپر
تصویر پاسپر
پاسپار، پایمال شده، لگدمال شده، لگدکوب، پامال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوستر
تصویر پوستر
آگهی، آگهی که در جایی بچسبانند، آگهی چسبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروفسور
تصویر پروفسور
استاد دانشگاه، شخص بسیار دانشمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرفسور
تصویر پرفسور
پروفسور، استاد دانشگاه، شخص بسیار دانشمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرولتر
تصویر پرولتر
پرولتاریا، طبقۀ اجتماعی که جز دستمزد حاصل از کار روزانه، منبع درآمد دیگری ندارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی سپر
تصویر پی سپر
پی سپار، پی سپرده، لگدکوب، پایمال، برای مثال حافظ سر از لحد به در آرد به پای بوس / گر خاک او به پای شما پی سپر شود (حافظ - ۴۵۸ حاشیه)، پی سپرنده، پی سپار، رونده
پی سپر کردن: پی سپار لگدمال کردن، پایمال کردن، پی سپار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روسپی
تصویر روسپی
زن بدکار، بدکاره، فاحشه، خشنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروار
تصویر پروار
چاق، فربه، برای مثال اسب لاغرمیان به کار آید / روز میدان، نه گاو پرواری (سعدی - ۶۰)، حیوانی که آن را در جای خوب ببندند و خوراک خوب بدهند تا فربه شود
آتشدان، مجمر، عودسوز
فرهنگ فارسی عمید
(پَ رُ پَ / پِ رُ پِ)
پرپر. حرکت پر (؟) :
پر پروانه پی درک تف شمع بود
چونکه پر یافت بخواهد پر و پر پاریدن.
مولوی.
رجوع به پرپر شود
لغت نامه دهخدا
کسی را گویند که خود را نادان و هیچ مدان وا نماید. و نیز نادان گرفتن پیشینه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
نام قلعه ای است به ایتالیا که اکتاویوس در سال 40 قبل از میلاد محاصره کرد
لغت نامه دهخدا
تصویری از روسپی
تصویر روسپی
زن بدکار فاحشه بد کاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروار
تصویر پروار
فربه، سمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروپی
تصویر پروپی
پایه، اساس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراپر
تصویر پراپر
لبریز کاملا پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسپر
تصویر پاسپر
پاسپار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاوپر
تصویر پاوپر
توانایی قدرت تاب طاقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروپر
تصویر پروپر
صدای پریدن گنجشک و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی سپر
تصویر پی سپر
رونده، سالک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرفسور
تصویر پرفسور
دانشمند، استاد
فرهنگ لغت هوشیار
پا، پیش آمد: خوب پر و پا برایش افتاده. یا از پر و پا افتادن، سخت خسته و درمانده شدن، سکوت و آرامش یافتن، بی طاقت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی سپر
تصویر پی سپر
((~. سِ پَ))
رونده، سالک، پایمال شده، لگدکوب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرفسور
تصویر پرفسور
((پُ رُ فِ))
استاد دانشگاه، استاد، مجازاً شخص بسیار دانشمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاوپر
تصویر پاوپر
((وُ پَ))
توانایی، قدرت، تاب، طاقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروسه
تصویر پروسه
((پُ رُ س ِ))
فرایند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروار
تصویر پروار
((پَ))
فربه، چاق، جایی که گوسفند یا گاو را نگاهدارند تا فربه شوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروار
تصویر پروار
خانه تابستانی، خانه بادگیر، بالاخانه، آتشدان عودسوز، رف، طاقچه، تخته هایی که سقف خانه را بدان پوشند، قلعه، حومه، پربار، پرباره، پربال، پرباله، فربال، فرباله، برواره، فرواره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوستر
تصویر پوستر
((پُ تِ))
آگهی مکتوب و مصور، با ابعاد حدوداً 70 * 50 سانتی متر که قابل چاپ و تکثیر و نصب است، ورقه مصور بزرگ، اعلان (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روسپی
تصویر روسپی
((سْ))
زن بدکاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روسپی
تصویر روسپی
فاحشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پروسه
تصویر پروسه
فرآیند
فرهنگ واژه فارسی سره
نام چراگاهی در جنوب شرقی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی