معنی پروار پروار خانه تابستانی، خانه بادگیر، بالاخانه، آتشدان عودسوز، رف، طاقچه، تخته هایی که سقف خانه را بدان پوشند، قلعه، حومه، پربار، پرباره، پربال، پرباله، فربال، فرباله، برواره، فرواره تصویر پروار فرهنگ فارسی معین
پروار پروار چاق، فربه، برای مِثال اسب لاغرمیان به کار آید / روز میدان، نه گاو پرواری (سعدی - ۶۰)، حیوانی که آن را در جای خوب ببندند و خوراک خوب بدهند تا فربه شودآتشدان، مجمر، عودسوز فرهنگ فارسی عمید
پروار پروار چاق، سمین، فربه، مسمن، پرورش، پشتیبان، پشتیوان، رف، طاقچه، پرواره، پیسیاره، تفسره، قارورهمتضاد: لاغر فرهنگ واژه مترادف متضاد