جدول جو
جدول جو

معنی پرسنگ - جستجوی لغت در جدول جو

پرسنگ
سنگی که در یک کفه ترازو گذارند تا با کفه دیگر برابر گردد پارسنگ پاهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
پرسنگ
فرسنگ، فرسخ، فرسنگسار
تصویری از پرسنگ
تصویر پرسنگ
فرهنگ فارسی عمید
پرسنگ
((پَ سَ))
فرسنگ، واحدی برای اندازه گیری مسافت، تقریباً شش کیلومتر، فرسخ، فرزنگ، فرسنگ
تصویری از پرسنگ
تصویر پرسنگ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرشنگ
تصویر پرشنگ
(دخترانه)
تابش، آتشپاره، قطره های آب که پاشیده می شود
فرهنگ نامهای ایرانی
آنچه در یک کفه ترازو نهند به جهت برابر کردن با کفه دیگر، پایه ستون
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی که در یک کفه ترازو گذارند تا با کفه دیگر برابر گردد پارسنگ پاهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرسنگ
تصویر خرسنگ
سنگ بزرگ نتراشیده و ناهموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسنل
تصویر پرسنل
مجموعه کارمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پررنگ
تصویر پررنگ
آنچه رنگ تند و تیره دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرسنگ
تصویر خرسنگ
سنگ بزرگ ناهموار و ناتراشیده، به ویژه سنگ عظیمی که در بناهای باستانی به کار رفته است، کنایه از مانع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرسنل
تصویر پرسنل
مجموع کارمندان یک اداره یا یک سازمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاسنگ
تصویر پاسنگ
پارسنگ، سنگی که در یک کفۀ ترازو بگذارند تا با کفۀ دیگر برابر شود، پاهنگ، ورسنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پارسنگ
تصویر پارسنگ
سنگی که در یک کفۀ ترازو بگذارند تا با کفۀ دیگر برابر شود، پاسنگ، پاهنگ، ورسنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورسنگ
تصویر ورسنگ
پارسنگ، سنگی که در یک کفۀ ترازو بگذارند تا با کفۀ دیگر برابر شود، پاسنگ، پاهنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرسنگ
تصویر فرسنگ
مقیاس، مسافت قریب 6 کیلومتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورسنگ
تصویر ورسنگ
عجیب و غریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارسنگ
تصویر پارسنگ
((سَ))
سنگ ترازو، پایه ستون، پاسنگ
پارسنگ برداشتن عقل کسی: کنایه از ناقص عقل بودن، دیوانه بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاسنگ
تصویر پاسنگ
((سَ))
سنگ ترازو، پایه ستون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرسنل
تصویر پرسنل
((پِ سُ نِ))
مجموع افراد یک مؤسسه یا کارکنان بخش خاصی از آن، کارکنان (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرسنگ
تصویر خرسنگ
((خَ سَ))
سنگ بزرگ، ناهموار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرسنگ
تصویر فرسنگ
((فَ سَ))
واحدی برای اندازه گیری مسافت، تقریباً شش کیلومتر، فرسخ، فرزنگ، پرسنگ، فرسخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورسنگ
تصویر ورسنگ
((وَ سَ))
پاسنگ ترازو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرسنگ
تصویر فرسنگ
فرسخ، فرسنگسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرسنگ
تصویر نرسنگ
عدس، گیاهی بوته ای از خانوادۀ باقلا با گل های سفید رنگ و برگ های باریک که دانۀ گرد و محدب این گیاه که مصرف خوراکی دارد، دانچه، انژه، مژو، نسک، نرسک، مرجو، مرجمک، بنوسرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرنگ
تصویر پرنگ
برنج، آلیاژی زرد رنگ و مرکب از مس و روی که برای ساختن سماور یا کفۀ ترازو و سینی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرنگ
تصویر پرنگ
جوهر شمشیر، برق شمشیر، تیغ جوهردار، برق و جلا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرنگ
تصویر پرنگ
((پَ رَ))
برق شمشیر، شمشیر جوهردار
فرهنگ فارسی معین