پرثنها (در پارسی باستان: پرسنگ، فرسخ) از اوزان ایرانیان عهد هخامنشی و آن معادل سی اسپرسا یا 4433 یا 5550 گز بود. (ایران باستان تألیف پیرنیا ج 2 ص 1497 و 1498)
پرثنها (در پارسی باستان: پرسنگ، فرسخ) از اوزان ایرانیان عهد هخامنشی و آن معادل سی اَسپرسا یا 4433 یا 5550 گز بود. (ایران باستان تألیف پیرنیا ج 2 ص 1497 و 1498)
هر چیزی که دارای نقش و نگار بسیار باشد، باغی که دارای گل های رنگارنگ باشد، برای مثال جهان دید بر سان باغ بهار / در و دشت و کوه و زمین پرنگار (فردوسی۲ - ۱۳۳۱)
هر چیزی که دارای نقش و نگار بسیار باشد، باغی که دارای گل های رنگارنگ باشد، برای مِثال جهان دید بر سان باغ بهار / در و دشت و کوه و زمین پرنگار (فردوسی۲ - ۱۳۳۱)
نام نهری در جهت شمالی روسیه تابع رود دوینۀ شمالی از ایالت وولو گده سرچشمه گیرد اول بسوی شمال غربی بعد بطرف مشرق و بالاخره بجهت شمال شرقی جاری شود و به ایالت آرخانگل درآید و پس از عبور از قصبۀ کوچک پینگا چند نهر از طرف راست و چپ به وی پیوندد و وارد نهر پینگای علیا شود. طول مجرایش به 528 هزار گز بالغ است و قسمتی از آن قابل سیر سفائن. (از قاموس الاعلام ترکی)
نام نهری در جهت شمالی روسیه تابع رود دوینۀ شمالی از ایالت وولو گده سرچشمه گیرد اول بسوی شمال غربی بعد بطرف مشرق و بالاخره بجهت شمال شرقی جاری شود و به ایالت آرخانگل درآید و پس از عبور از قصبۀ کوچک پینگا چند نهر از طرف راست و چپ به وی پیوندد و وارد نهر پینگای علیا شود. طول مجرایش به 528 هزار گز بالغ است و قسمتی از آن قابل سیر سفائن. (از قاموس الاعلام ترکی)
دیبای منقش لطیف و نازک را گویند. (برهان). دیبای منقش در غایت لطافت و نزاکت. پرنو. پرنون. پرنیا. (رشیدی). پرنیان. نوعی از دیبای منقش بود که در غایت لطافت و نزاکت باشد. (جهانگیری). ظاهراً صاحب فرهنگ جهانگیری الف زائد کلمه پرن را در شعر منوچهری و ادیب صابر جزء کلمه شمرده و از این طریق کلمه مستقل پدید آورده و ضبط کرده است و آن الف، الف اطلاق است. و صاحب فرهنگ رشیدی و برهان قاطع نیز از او پیروی کرده اند
دیبای منقش لطیف و نازک را گویند. (برهان). دیبای منقش در غایت لطافت و نزاکت. پرنو. پرنون. پرنیا. (رشیدی). پرنیان. نوعی از دیبای منقش بود که در غایت لطافت و نزاکت باشد. (جهانگیری). ظاهراً صاحب فرهنگ جهانگیری الف زائد کلمه پرن را در شعر منوچهری و ادیب صابر جزء کلمه شمرده و از این طریق کلمه مستقل پدید آورده و ضبط کرده است و آن الف، الف اطلاق است. و صاحب فرهنگ رشیدی و برهان قاطع نیز از او پیروی کرده اند
رامگا، رانکا، در تداول مطبعه سینی مانندی است آهنین که صفحات چیده شده را برای زیر ماشین بردن در آن مینهند، (از یادداشت مؤلف)، رجوع به رامگا و رانکا شود
رامگا، رانکا، در تداول مطبعه سینی مانندی است آهنین که صفحات چیده شده را برای زیر ماشین بردن در آن مینهند، (از یادداشت مؤلف)، رجوع به رامگا و رانکا شود
وانت. سردار رومی از جانبداران ماریوس. وفات در 74 پیش ازمیلاد. وی مابقی سربازان شکست یافتۀ امیلیوس لپیدوس را بسال 79 پیش از میلاد در اسپانیا راهبری کرد و درهمین کشور سرتریوس را از حسد بشهرت وی بکشت لیکن بعد از آن پمپه دررسید و وی را بگرفت و بقتل رسانید
وانت. سردار رومی از جانبداران ماریوس. وفات در 74 پیش ازمیلاد. وی مابقی سربازان شکست یافتۀ اُمیلیوس لپیدوس را بسال 79 پیش از میلاد در اسپانیا راهبری کرد و درهمین کشور سرتریوس را از حسد بشهرت وی بکشت لیکن بعد از آن پمپه دررسید و وی را بگرفت و بقتل رسانید
کتاب اشکال مانی بود و اندر لغت دری همین یک ثاء دیده ام که آمده است. (لغت فرس اسدی). ارتنگ. خانه ایست که مانی در چین نقاشی کرده بود. (از فرهنگ خطی). در رسالۀ حسین وفائی ارثنگ بثاء مثلثه آمده است و گفته بمعنی صورتهای مانی است و بتخانه هم گویند. دیگر کتابی است که در آن اشکال مانی بوده و این اصح معانی است و حکیم اسدی گفته که در لغت دری این کتاب را جز این نام بیش ندیدمی و باید دانست که در لغات فرس حرف ثاء جز ارثنگ و ثغ نیامده است و بدین سبب ثاء ارثنگ به زاء فارسی تبدیل پذیرفته است که ارژنگ باشد و شمس فخری گوید که ارژنگ نام دیوی است. (از فرهنگی خطی) : هزاریک زان کاندر سرشت او هنر است نگار خوب همانا که نیست در ارثنگ. فرخی. رجوع به ارتنگ و ارژنگ شود
کتاب اشکال مانی بود و اندر لغت دری همین یک ثاء دیده ام که آمده است. (لغت فرس اسدی). ارتنگ. خانه ایست که مانی در چین نقاشی کرده بود. (از فرهنگ خطی). در رسالۀ حسین وفائی ارثنگ بثاءِ مثلثه آمده است و گفته بمعنی صورتهای مانی است و بتخانه هم گویند. دیگر کتابی است که در آن اشکال مانی بوده و این اصح معانی است و حکیم اسدی گفته که در لغت دری این کتاب را جز این نام بیش ندیدمی و باید دانست که در لغات فرس حرف ثاء جز ارثنگ و ثغ نیامده است و بدین سبب ثاء ارثنگ به زاء فارسی تبدیل پذیرفته است که ارژنگ باشد و شمس فخری گوید که ارژنگ نام دیوی است. (از فرهنگی خطی) : هزاریک زان کاندر سرشت او هنر است نگار خوب همانا که نیست در ارثنگ. فرخی. رجوع به ارتنگ و ارژنگ شود
بالضم مراد از معشوق و نیز میتواند که بمعنی عاشق باشد و الف در آخر برای فاعلیت است. (از شرح قران السعدین) (غیاث اللغات). معنی این عبارات مفهوم نشد. آیا مقصود موی مجعد معشوق است ؟
بالضم مراد از معشوق و نیز میتواند که بمعنی عاشق باشد و الف در آخر برای فاعلیت است. (از شرح قران السعدین) (غیاث اللغات). معنی این عبارات مفهوم نشد. آیا مقصود موی مجعد معشوق است ؟
بسیارنقش: بهشتی بد آراسته پرنگار چو خورشید تابان بخرم بهار. فردوسی. پشیمان شد از کرد خود شهریار از آن پنبه و جامۀ پرنگار. فردوسی. که یک روزمان هدیۀ شهریار بود دوک با جامۀ پرنگار. فردوسی. کمر خواست پرگوهر شاهوار یکی خسروی جامۀ پرنگار. فردوسی. بفرمود رستم که تا پیشکار یکی جامه آرد برش پرنگار. فردوسی. ز افسر سر پیلبان پرنگار ز گوش اندر آویخته گوشوار. فردوسی. سرائی چنین پرنگار آفرید تن و روزی و روزگار آفرید. اسدی. دل را بدین نگار سپردم که داشتم زو چون نگار خانه چین پرنگار دل. سوزنی. ، با گلها و گیاهان رنگارنگ: جهان دید بر سان باغ بهار در و دشت و کوه و زمین پرنگار. فردوسی. راست پنداری که خلعتهای رنگین یافتند باغهای پرنگار از داغهای شهریار. فرخی. باغی نهاده هم بر او با چهار بخش پرنقش و پرنگار چو ارتنگ مانوی. فرخی. ، مموّه. سفسطی: به هر کار چربی بکار آوری سخنها چنین پرنگار آوری. فردوسی
بسیارنقش: بهشتی بد آراسته پرنگار چو خورشید تابان بخرم بهار. فردوسی. پشیمان شد از کرد خود شهریار از آن پنبه و جامۀ پرنگار. فردوسی. که یک روزمان هدیۀ شهریار بود دوک با جامۀ پرنگار. فردوسی. کمر خواست پرگوهر شاهوار یکی خسروی جامۀ پرنگار. فردوسی. بفرمود رستم که تا پیشکار یکی جامه آرد برش پرنگار. فردوسی. ز افسر سر پیلبان پرنگار ز گوش اندر آویخته گوشوار. فردوسی. سرائی چنین پرنگار آفرید تن و روزی و روزگار آفرید. اسدی. دل را بدین نگار سپردم که داشتم زو چون نگار خانه چین پرنگار دل. سوزنی. ، با گلها و گیاهان رنگارنگ: جهان دید بر سان باغ بهار در و دشت و کوه و زمین پرنگار. فردوسی. راست پنداری که خلعتهای رنگین یافتند باغهای پرنگار از داغهای شهریار. فرخی. باغی نهاده هم بر او با چهار بخش پرنقش و پرنگار چو ارتنگ مانوی. فرخی. ، مُمَوَّه. سَفسطی: به هر کار چربی بکار آوری سخنها چنین پرنگار آوری. فردوسی