ترجمۀ زند به فارسی، شرح و تفسیری که مانند حاشیه در پای اوراق زند نوشته اند و آن به زبان پهلوی و غالباً با لغات فارسی و به خط اوستایی و گاه به خط فارسی بوده، برای مثال گویند نخستین سخن از نامۀ پازند / آن است که با مردم نااصل مپیوند (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۰) چوب آتش زنه، دو تکه چوب که آن ها را به هم می ساییدند تا آتش تولید شود، چوب بالایی را زند و چوب زیری را پازند می گفتند
ترجمۀ زند به فارسی، شرح و تفسیری که مانند حاشیه در پای اوراق زند نوشته اند و آن به زبان پهلوی و غالباً با لغات فارسی و به خط اوستایی و گاه به خط فارسی بوده، برای مِثال گویند نخستین سخن از نامۀ پازند / آن است که با مردم نااصل مپیوند (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۰) چوب آتش زنه، دو تکه چوب که آن ها را به هم می ساییدند تا آتش تولید شود، چوب بالایی را زند و چوب زیری را پازند می گفتند
پابند، ریسمانی که با آن پای حیوان یا اسیر یا مجرم را ببندند، پاوند، پای بند، پای وند، چدار کنایه از مقید، گرفتار، کنایه از کسی که به کاری یا شخصی علاقه مند باشد، بخو، قید پابند شدن: مقید شدن، گرفتار شدن، کنایه از عاشق شدن
پابَند، ریسمانی که با آن پای حیوان یا اسیر یا مجرم را ببندند، پاوَند، پای بَند، پای وَند، چِدار کنایه از مقید، گرفتار، کنایه از کسی که به کاری یا شخصی علاقه مند باشد، بَخو، قید پابند شدن: مقید شدن، گرفتار شدن، کنایه از عاشق شدن
یاقوت، نوعی سنگ معدنی گران بها به رنگ سرخ، زرد، کبود، سبز یا سفید که نوع سرخ و شفاف آن بعد از الماس از بهترین احجار کریمه است و هرچه بزرگ تر و خوش رنگ تر باشد گران بهاتر است، یاکند، لب سرخ معشوق
یاقوت، نوعی سنگ معدنی گران بها به رنگ سرخ، زرد، کبود، سبز یا سفید که نوع سرخ و شفاف آن بعد از الماس از بهترین احجار کریمه است و هرچه بزرگ تر و خوش رنگ تر باشد گران بهاتر است، یاکند، لب سرخ معشوق
باغنده. (برهان). پاغنده. (برهان). پنبۀ حلاجی کرده که برای رشتن گلوله کرده باشند. (برهان، ذیل باغنده) (ناظم الاطباء). رجوع به باغنده شود. گلوج. (در تداول مردم قزوین)
باغنده. (برهان). پاغنده. (برهان). پنبۀ حلاجی کرده که برای رشتن گلوله کرده باشند. (برهان، ذیل باغنده) (ناظم الاطباء). رجوع به باغنده شود. گلوج. (در تداول مردم قزوین)
بندی که بر پای نهند. بندی باشد که در پای گناهکاران و مجرمان گذارند. (برهان). مطلق بندی که بر پای گناهکاران نهند و پابند مغیر آن است نه لغتی در آن. (رشیدی). پابند. کند. کنده. زنجیر. زاولانه: ایزد ما را و شما را نگاهدارد از غلها و باوندهای جهل و نادانی. (کشف ا) : عدو را از تو بهره غل ّ و پاوند ولی را از تو بهره تاج و پرگر. دقیقی
بندی که بر پای نهند. بندی باشد که در پای گناهکاران و مجرمان گذارند. (برهان). مطلق بندی که بر پای گناهکاران نهند و پابند مغیر آن است نه لغتی در آن. (رشیدی). پابند. کند. کنده. زنجیر. زاولانه: ایزد ما را و شما را نگاهدارد از غلها و باوندهای جهل و نادانی. (کشف اِ) : عدو را از تو بهره غل ّ و پاوند ولی را از تو بهره تاج و پرگر. دقیقی
بمعنی پزغنج است و آن پسته مانندی باشد بی مغز که بدان پوست را دباغت کنند. (برهان قاطع). بزغند. بزغنج. بزغن. بزغش، صاحب فرهنگ شعوری آنرا بمعنی برگ سماق و برگی که با آن دباغت کنند آورده و گوید در بعض نسخ بمعنی آواز استر آمده است
بمعنی پزغنج است و آن پسته مانندی باشد بی مغز که بدان پوست را دباغت کنند. (برهان قاطع). بزغند. بزغنج. بزغن. بزغش، صاحب فرهنگ شعوری آنرا بمعنی برگ سماق و برگی که با آن دباغت کنند آورده و گوید در بعض نسخ بمعنی آواز استر آمده است
پنبۀ برپیچیده بودکه زنان ریسند. (فرهنگ اسدی نسخۀ خطی نخجوانی). کلوچ پنبه. آن پنبه که حلاج گرد کرده باشد. پنبۀ گلوله کرده بود. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). آن پنبۀ پیچیده بود که حلاج گرد کرده بود عمداً. (حاشیه نسخۀ خطی فرهنگ اسدی نخجوانی). گلوله پنبۀ حلاجی کرده. (فرهنگ جهانگیری) (رشیدی) (برهان). پنبۀ زده باشد که گرد پیچیده باشند و گلوله نیز گویند. (از فرهنگی خطی). کلوچ. پاغند. گلوله. آغنده. (صحاح الفرس) : کی خدمت را شایم تا پیش تو آیم با این سر و این ریش چو پاغندۀ حلاج. ابوالعباس. جهان شده فرتوت چو پاغنده سر و گیس کنون گشت سیه موی و عروسی شده جمّاش. بوشعیب (از شرح احوال اشعار شاعران بی دیوان ص 165). کردم اندر جهان چو پنبۀ سرخ هجر آن سینۀ چو پاغنده. سوزنی. همچو منصور تو بر دار بکن ناطقه را چون زنان چند بر این پنبۀ پاغنده زنی. مولوی. تا وقت شام بیوه زن پنج شویه را پاغنده بر کنار نهد چرخ اخضرش بادا چو غوزه دیدۀخصمت سفید دل وز بار دل شکسته دل نیست پرورش (کذا). بدر جاجرمی (از فرهنگ جهانگیری). ضریبه، پلیتۀ دسته کرده از پشم و پاغنده که بریسند. (منتهی الارب). تعمیت، باغنده. ساختن پشم و صوف را بهر رشتن. توشیع، پاغنده ساختن پنبه را. (منتهی الارب). عرناس، جای باغندۀ پنبه زنان. ، پاغند و باغند و باغنده و پاغنده بمعنی مطلق گلوله است از هر چه باشد
پنبۀ برپیچیده بودکه زنان ریسند. (فرهنگ اسدی نسخۀ خطی نخجوانی). کلوچ پنبه. آن پنبه که حلاج گرد کرده باشد. پنبۀ گلوله کرده بود. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). آن پنبۀ پیچیده بود که حلاج گرد کرده بود عمداً. (حاشیه نسخۀ خطی فرهنگ اسدی نخجوانی). گلوله پنبۀ حلاجی کرده. (فرهنگ جهانگیری) (رشیدی) (برهان). پنبۀ زده باشد که گرد پیچیده باشند و گلوله نیز گویند. (از فرهنگی خطی). کلوچ. پاغُند. گلوله. آغنده. (صحاح الفرس) : کی خدمت را شایم تا پیش تو آیم با این سر و این ریش چو پاغندۀ حلاج. ابوالعباس. جهان شده فرتوت چو پاغنده سر و گیس کنون گشت سیه موی و عروسی شده جمّاش. بوشعیب (از شرح احوال اشعار شاعران بی دیوان ص 165). کردم اندر جهان چو پنبۀ سرخ هجر آن سینۀ چو پاغنده. سوزنی. همچو منصور تو بر دار بکن ناطقه را چون زنان چند بر این پنبۀ پاغنده زنی. مولوی. تا وقت شام بیوه زن پنج شویه را پاغنده بر کنار نهد چرخ اخضرش بادا چو غوزه دیدۀخصمت سفید دل وز بار دل شکسته دل نیست پرورش (کذا). بدر جاجرمی (از فرهنگ جهانگیری). ضریبه، پلیتۀ دسته کرده از پشم و پاغنده که بریسند. (منتهی الارب). تَعمیت، باغنده. ساختن پشم و صوف را بهر رشتن. توشیع، پاغنده ساختن پنبه را. (منتهی الارب). عرناس، جای باغندۀ پنبه زنان. ، پاغند و باغند و باغنده و پاغنده بمعنی مطلق گلوله است از هر چه باشد
پاکنده. مطلق یاقوت اعم از زرد و سفید و سرخ و بدین معنی بجای حرف اول یاء حطی هم آمده است. (برهان) : کجا تو باشی گردند بیخطر خوبان جمست را چه خطر هر کجا بود پاکند. شاکری. و صاحب فرهنگ رشیدی این کلمه را با باء موحده ضبط کرده و گفته است که به یای حطی است نه به باء و حق نیز همانست چنانکه یاقوت معرب یاکند است، سنبل
پاکنده. مطلق یاقوت اعم از زرد و سفید و سرخ و بدین معنی بجای حرف اول یاء حطی هم آمده است. (برهان) : کجا تو باشی گردند بیخطر خوبان جمست را چه خطر هر کجا بود پاکند. شاکری. و صاحب فرهنگ رشیدی این کلمه را با باء موحده ضبط کرده و گفته است که به یای حطی است نه به باء و حق نیز همانست چنانکه یاقوت معرب یاکند است، سُنبُل
دهی از دهستان رباطات بخش خرانق شهرستان یزد، واقع در 53 هزارگزی شمال خاوری خرانق، سر راه خرانق به ساغند، جلگه ای، و هوایش معتدل مالاریائی، و آبش از قنات و محصولش غلات است، 276 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. راهش فرعی است. و یک زیارتگاه و پاسگاه ژاندارمری دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی از دهستان رباطات بخش خرانق شهرستان یزد، واقع در 53 هزارگزی شمال خاوری خرانق، سر راه خرانق به ساغند، جلگه ای، و هوایش معتدل مالاریائی، و آبش از قنات و محصولش غلات است، 276 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. راهش فرعی است. و یک زیارتگاه و پاسگاه ژاندارمری دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
مطلق گلوله است از هر چه باشد -2 آن پنبه برپیچیده که حلاجی کرده باشند عمدا پنبه گلوله کرده پنبه بر پیچیده که زنان ریسند کلوچ گلیج گلوله آغنده پاغند، پنبه دسته کرده از پشم و پاغنده که بریسند
مطلق گلوله است از هر چه باشد -2 آن پنبه برپیچیده که حلاجی کرده باشند عمدا پنبه گلوله کرده پنبه بر پیچیده که زنان ریسند کلوچ گلیج گلوله آغنده پاغند، پنبه دسته کرده از پشم و پاغنده که بریسند
سخن خوش و لطیف بود، یا بوسه است که از فرزند و عیال یابد یا به دوستی دهد. اگر پابند بسیار بیند، نعمت و روزی حلال است به قدر آن که دیده. اگر دید پیرزنی خروارها پابند بدو بخشید، دلیل است که مال و نعمت دنیا بیابد و به قدر آن کارش نظام گیرد. اگر بیند پابند بسیار داشت و جمله را ببخشید یا از وی ضایع شد، دلیل که اگر نعمت دارد جمله را نفقه کند، یا از وی ضایع گردد. محمد بن سیرین
سخن خوش و لطیف بود، یا بوسه است که از فرزند و عیال یابد یا به دوستی دهد. اگر پابند بسیار بیند، نعمت و روزی حلال است به قدر آن که دیده. اگر دید پیرزنی خروارها پابند بدو بخشید، دلیل است که مال و نعمت دنیا بیابد و به قدر آن کارش نظام گیرد. اگر بیند پابند بسیار داشت و جمله را ببخشید یا از وی ضایع شد، دلیل که اگر نعمت دارد جمله را نفقه کند، یا از وی ضایع گردد. محمد بن سیرین