جدول جو
جدول جو

معنی پاغند

پاغند((غُ))
گلوله از هر چیزی مانند، پنبه، پنبه زده شده و گلوله کرده، پاغنده
تصویری از پاغند
تصویر پاغند
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پاغند

پاغند

پاغند
پنبۀ زده شده که گلوله کرده باشند برای رشتن، گلولۀ پنبۀ زده شده، پُنجَک، غُنده
پاغند
فرهنگ فارسی عمید

پاغند

پاغند
پنبۀ زده باشد که بریسند یعنی محلوج. (فرهنگ اسدی). پاغُنده. کلوچ. گلوله پنبۀ حلاجی کرده. (جهانگیری) (برهان). و رجوع به پاغنده شود
لغت نامه دهخدا

باغند

باغند
پنبه حلاجی کرده که برای رشتن گلوله کرده باشند پنبه زده شده غند غنده
فرهنگ لغت هوشیار

پاغنده

پاغنده
مطلق گلوله است از هر چه باشد -2 آن پنبه برپیچیده که حلاجی کرده باشند عمدا پنبه گلوله کرده پنبه بر پیچیده که زنان ریسند کلوچ گلیج گلوله آغنده پاغند، پنبه دسته کرده از پشم و پاغنده که بریسند
فرهنگ لغت هوشیار

پزغند

پزغند
پسته مانندی باشد بی مغز که بدان پوست را دباغت کنند بزغند بزغنج بزغن
فرهنگ لغت هوشیار

پازند

پازند
ترجمۀ زند به فارسی، شرح و تفسیری که مانند حاشیه در پای اوراق زند نوشته اند و آن به زبان پهلوی و غالباً با لغات فارسی و به خط اوستایی و گاه به خط فارسی بوده، برای مِثال گویند نخستین سخن از نامۀ پازند / آن است که با مردم نااصل مپیوند (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۰)
چوب آتش زنه، دو تکه چوب که آن ها را به هم می ساییدند تا آتش تولید شود، چوب بالایی را زند و چوب زیری را پازند می گفتند
پازند
فرهنگ فارسی عمید