جدول جو
جدول جو

معنی باغند

باغند
پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند
تصویری از باغند
تصویر باغند
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با باغند

باغند

باغند
پنبه حلاجی کرده که برای رشتن گلوله کرده باشند پنبه زده شده غند غنده
فرهنگ لغت هوشیار

باغند

باغند
قریه ای از قرای واسط (الانساب سمعانی). تاج الاسلام آنرا از قرای واسط دانسته است. (از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا

باغند

باغند
باغنده. (برهان). پاغنده. (برهان). پنبۀ حلاجی کرده که برای رشتن گلوله کرده باشند. (برهان، ذیل باغنده) (ناظم الاطباء). رجوع به باغنده شود. گلوج. (در تداول مردم قزوین)
لغت نامه دهخدا

باغنده

باغنده
پنبه حلاجی کرده که برای رشتن گلوله کرده باشند پنبه زده شده غند غنده
فرهنگ لغت هوشیار

باوند

باوند
اصیل، خانوادهایی معروف از کردها که در شمال ایران حکومتی پایه نهادند (نگارش کردی: باوهند)
باوند
فرهنگ نامهای ایرانی

پاغند

پاغند
پنبۀ زده شده که گلوله کرده باشند برای رشتن، گلولۀ پنبۀ زده شده، پُنجَک، غُنده
پاغند
فرهنگ فارسی عمید