جدول جو
جدول جو

معنی پزغند

پزغند((پُ غَ))
دانه ای پسته مانند که مغز ندارد و به وسیله آن پوست حیوانات را دباغی کنند
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پزغند

پزغند

پزغند
پسته مانندی باشد بی مغز که بدان پوست را دباغت کنند بزغند بزغنج بزغن
فرهنگ لغت هوشیار

پزغند

پزغند
بزغنج، میوۀ درخت پسته که هنوز مغز کاملاً در آن تشکیل نشده و برای دباغی کردن پوست حیوانات به کار می رود
پزغند
فرهنگ فارسی عمید

پزغند

پزغند
بمعنی پزغنج است و آن پسته مانندی باشد بی مغز که بدان پوست را دباغت کنند. (برهان قاطع). بزغند. بزغنج. بزغن. بزغش، صاحب فرهنگ شعوری آنرا بمعنی برگ سماق و برگی که با آن دباغت کنند آورده و گوید در بعض نسخ بمعنی آواز استر آمده است
لغت نامه دهخدا

پاغند

پاغند
پنبۀ زده شده که گلوله کرده باشند برای رشتن، گلولۀ پنبۀ زده شده، پُنجَک، غُنده
پاغند
فرهنگ فارسی عمید

پاغند

پاغند
گلوله از هر چیزی مانند، پنبه، پنبه زده شده و گلوله کرده، پاغنده
پاغند
فرهنگ فارسی معین

قزغند

قزغند
میوۀ بی مغز نوعی درخت پسته که با آن پوست حیوانات را دباغت می کنند
فرهنگ فارسی عمید