جدول جو
جدول جو

معنی وکف - جستجوی لغت در جدول جو

وکف
(وُ کُ)
جمع واژۀ وکاف. (اقرب الموارد). رجوع به وکاف شود
لغت نامه دهخدا
وکف
(قَذْیْ)
خمیدن و میل کردن، ستم کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، عیبناک شدن، بزه مند گردیدن. (منتهی الارب). گناه کردن. (اقرب الموارد) ، سست گشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
وکف
(وَ کَ)
فساد. بزه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تباهی. (منتهی الارب) ، عیب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، کرانۀ کوه. (منتهی الارب). دامنۀ کوه. (اقرب الموارد) ، خوی و عرق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، فرود زمین درشت سنگ ناک. (منتهی الارب) (آنندراج) ، برواره مانندی که بر کنیف خانه سازند. (منتهی الارب). مثل الجناح یکون علی کنیف البیت. (اقرب الموارد). ج، اوکاف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، ضعف و سستی، ثقل و سنگینی. (اقرب الموارد). گرانی. (منتهی الارب) ، شدت و سختی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، فلان علی وکف من حاجته، اذا کان لایدری علی ما هو منها، مکروه و نقص: لیس علیک فی هذا الامر وکف، ای لیس علیک فیه مکروه و لا نقص. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وصف
تصویر وصف
شرح حال و چگونگی کسی یا چیزی را بیان کردن، بیان چگونگی و حالت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوف
تصویر کوف
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، شباویز، کنگر، بیغوش، کلک، هامه، مرغ شب آویز، مرغ بهمن، بوم، مرغ حق، کوچ، کوکن، بوف، چغو، مرغ شباویز، چوگک، کول، کلیک، پسک، آکو، بایقوش، پشک، اشوزشت، پش، پژ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وکر
تصویر وکر
لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، بتواز، آشانه، پتواز، پیواز، وکنت، پدواز، آشیانه، کابک، آشیان، کابوک، تکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وکن
تصویر وکن
وکنت - برای مثال چون دعای دولتش خواند خطیب / مرغکان آمین کنند اندر وکن (قاآنی - ۶۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
آنچه کسی از ثروت خود جدا می کند که در کارهای عام المنفعه از آن استفاده می کنند، اندکی درنگ کردن در بین کلام و دوباره شروع کردن، حبس عین ملک یا مالی و مصرف کردن منافع آن در اموری که واقف معین می کند، ایستادن
فرهنگ فارسی عمید
(تَرْ)
بازعهد بستن و تیمار داشتن. یقال: هو یتوکف لهم، ای یتعدهم و ینظر فی امورهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، چشم داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). چشم داشتن خیر ونیکوئی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیش آمدن کسی را و متعرض شدن تا وقتی که ملاقات گردد. یقال: توکف لفلان، ای تعرض حتی لقیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). تقول:مازلت اتوکفه حتی لقیته. (اقرب الموارد) ، چکه کردن سقف خانه از باران. رجوع به توکاف شود، تتبع کردن اثر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ ذا)
چکیدن سقف خانه و جز آن از باران. (اقرب الموارد) ، روان گردیدن اشک و مانند آن اندک اندک
لغت نامه دهخدا
تصویری از وکس
تصویر وکس
کم و بیش، خوبانه چرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هکف
تصویر هکف
شتاب کردن در رفتن یا دویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکح
تصویر وکح
جوجگان فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکر
تصویر وکر
آشیانه نشیم لانه آشیانه مرغ (در درخت کوه و جز آن)، جمع اوکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکد
تصویر وکد
آهنگ (قصد)، اندوه کوشش
فرهنگ لغت هوشیار
وکون:، جمع وکن، لانه ها آشیانه ها آشیانه لانه نشیم آشیانه مرغ جمع وکن جمع وکنه جمع وکن جمع وکنه: (لرز لرزانده غضنفر در عرین ترس ترسنده عقاب اندر وکن) (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودف
تصویر ودف
شوش شسر مردآب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورف
تصویر ورف
درخت آهن از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
زاب فروزه، ستودن زاییدن صفت کردن و ستودن چیزی را، شرح دادن، توصیف چیزی: (اگر وصف آن چنانچه راویان از دیده باز میگویند نوشته شود البته بر مبالغه و اغراق محمول افتد) یا وصف تمام گفت
فرهنگ لغت هوشیار
نهادک ورستاد، ایستدگی ایست ایستادن اقامت کردن، ساکن بودن اقامت دادن، حبس کردن ملک یا مستغلی در راه خدا، اقامت، توقف ایست: (چون در وقف خواهند که یاء متکلم را چون مالی و سلطانی متحرک گردانند ها (ئی) بدان الحاق کنند تا دلیل فتحه ما قبل خویش باشد و محل وقف متکلم گردد) -6 زمین ملک یا مستغلی که برای مقصو معینی درراه خدا اختصاص دهند. توضیح وقف عبارتست ازاین که عین مال حبس و منافع آن تسبیل شود: (توانگران را وقف است و نذر و مهمانی زکات و فطره و اعتاق و هدی و قربانی) (گلستان) یا وقف اموات. وقفی است که مقصود از آن کارهایی نظیر روضه خوانی برای مردگان و غیره است. یا وقف خاص. وقفی است که مختص دسته ای معین و خاص باشد مانند: قف بر اولاد با بر افراد وطبقه ای خاص ازمردم. یاوقف عام. وقفی است که مقصود از آن امور خیریه است ومخصوص دسته وطبقه ای معین نیست مانند: وقف بر فقرا و بر طلاب و مدارس و مساجد مقابل وقف خاص. یا غبطه وقف. متولیان و ادارات اوقاف موظف هستندکه همواره نسبت بموقوفات چنان عمل کنند که عمران و آبادی و ازدیاد در آمد آنها مقدم بر هر چیزی باشد این منظور را (غبطه وقف) میگویند. یا وقف بودن کسی یا چیزی کی یا چیزی را. مختص آن بودن منحصر بوی بودن: یکی آهم کزین آهم بسوز دشت خرگاهم یکی گوشم که من وقفم شهنشاه شکر خارا. (دیوان کبیر) یا وقف غفران: (هست منقول از رسول انام سید انبیا علیه السلام) (وقف غفران ده است در قرآن گر بدانی شوی زاهل کلام) (اولیا) دان به مایده اول (بسمعون) دان به سوره انعام) (فاسقا) نیز (یستون) ز عقب هر دو در سجده یافته اند نظام) (پنج دیگر به سوره یس اول (آثار هم) بخوان بدوام) (ثانیش (العباد) و (فرقدنا) ثالث و رابعش کنم اعلام) (ا عبدونی) و (مثلهم) خامس (ملک یقبضن) عاشرا اتمام) (چون رسول خدا چنین فرمود باد بر روح او درود وسلام) (شرح نصاب)، درنگ کردن برکلمه ای هنگام قراء ت قرآن یعنی وصل نکردن آن کلمه را به کمله بعدی و وقف در تجوید بنابر آنچه سجاوندی گفته شش است: وقف لازم در قرآن و علامت (م) است و معنی وقت لازم آنست که اگر خواننده به وصل خواند در معنی تغییری رخ دهد، وقف مطلق و علامت آن (ط) است و وقف بر کلمه و ابتدا از کلمه بعد مطلقا نزد همه ائمه قراء ت جایزاست، وقف جایزوعلامت آن (ج) است و معنی آن این است که وصل کلمه به مابعد هم جایزاست، وقف مجونز و علامت آن (ز) یعنی اصل وصل است ولی وقف نیزجایزاست، وقف مرخص وعلامت آن (ص) است یعنی در وقف رخصتی است بخاطر طول کلام، (لا) علامت آنست که وقف بر کلمه جایز نیست، دسته عاجین: (مگر لفظ وقف هم بر سبیل ایهام آورده باشد که وقف در لغت عرب دستینه عاجین باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اکاف، خوی گیری ها گلیم زفت (زفت ضخیم کلفت) که زیر پالان بر پشت خر نهند، جمع کف، پنجه ها جمع کف پنجه ها کفها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وحف
تصویر وحف
گیسوی کمند، گیاه سیراب، پرپر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکاف
تصویر وکاف
پالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصف
تصویر وصف
((وَ))
بیان کردن، شرح حال و چگونگی چیزی را گفتن
وصف العیش نصف العیش: بیان خوشی نصفی از خوشی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وقف
تصویر وقف
((وَ))
ایستادن، درنگ کردن، تخصیص دادن ملک یا مالی برای مصرف کردن در اموری که وقف کننده تعیین کرده است، درنگ کردن در بین کلام و دوباره شروع کردن آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وکر
تصویر وکر
((وَ))
آشیانه پرنده، جمع اوکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وکن
تصویر وکن
((وَ))
آشیانه مرغ، جمع اوکن، وکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هکف
تصویر هکف
((هَ کَ))
بیهوده، بی فایده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوف
تصویر کوف
بوم، جغد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وقف
تصویر وقف
ورستاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وقف
تصویر وقف
Endowment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از وقف
تصویر وقف
doação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از وقف
تصویر وقف
donación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از وقف
تصویر وقف
darowizna
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از وقف
تصویر وقف
дар
دیکشنری فارسی به روسی