جدول جو
جدول جو

معنی وغ - جستجوی لغت در جدول جو

وغ
(وَ)
آوای سگ. حکایت یک بار آوای سگ. رجوع به وغ وغ شود
لغت نامه دهخدا
وغ
حالت چشمی که از حدقه در آمده باشد، درمقام توهین و به معنی: واغ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وغست
تصویر وغست
ظاهر، آشکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وغوغ
تصویر وغوغ
صدای سگ، صدای قورباغه، برای مثال ای دهن بازکرده ابله وار / سخنان گفته همچو وغوغ چغز (نجیبی - شاعران بی دیوان - ۶۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وغستن
تصویر وغستن
ظاهر کردن، آشکار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وغادت
تصویر وغادت
فرومایه شدن، پستی، فرومایگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وغیش
تصویر وغیش
انبوه، فراوان، بسیار، برای مثال معذورم دارند که اندوه وغیش است / واندوه وغیش من از آن جعد وغیش است (رودکی - ۵۲۱)، بیشه، نیستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وغا
تصویر وغا
خروش و غوغا، شور و غوغا در جنگ، جنگ
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
گوشت برسنگ تفسان بریان کرده، شیر به سنگ تفسان گرم کرده، شیر جوشان و مطبوخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
وغیر. (منتهی الارب). شیر با سنگ تفسان گرم کرده شده. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آب گرم. (منتهی الارب). رجوع به وغیر شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آواز که از شکم ستور برآید در رفتار، یا آواز غلاف نرۀ آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). وعیق. (از اقرب الموارد). رجوع به وعیق شود
لغت نامه دهخدا
(وَغْ یَ)
اندک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جزء کوچک. (ناظم الاطباء) : وغیه من خیر، اندک از خیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
خندق ژرف. آبگیر و بر که و منجلاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وغست
تصویر وغست
ظاهرا آشکارا. یا به وغست. علانیه: آشکارا: (جنید گفت که ما این علم (تصوف) در سردابه ها و خانه ها گفتنیم نهان شبلی آمده و آنرا بر سر منبر برد بر خلق به وغست به تشنیع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وغد
تصویر وغد
بادنجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وغیش
تصویر وغیش
بیار فراوان (مال عمر باغ خانه ملک) : (معذورم دارند که اندوه وغیش است اندوه وغیش من ازان جعد وغیش است) (رودکی)، پرپشت انبوه: (چو خط دست عطا بخش تو بزیبایی کدام جعد مسلسل کدام زلف و غیش ک)
فرهنگ لغت هوشیار
و جز او و جز آن از دوستان و مال و جز آن عزیز باید داشت (کلیله و دمنه رویه 259)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وغیر
تصویر وغیر
بریان: برسنگ تفسان، شیر جوشان، آب گرم
فرهنگ لغت هوشیار
وغا در فارسی پرخاش غوغا (این واژه پارسی است بنگرید به غوغا)، جنگ، وزوز آوای کبت و مگس کارزار جنگ. بانگ و خروش شور و غوغا، شور و غوغای جنگ (خصوصا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وغستن
تصویر وغستن
اظهار ساختن آشکار کردن: (و وغستن این طریق (تصوف) در طبقه ثانی (صوفیان) بیشتر بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وغ وغ وغوغ
تصویر وغ وغ وغوغ
صدای وزغ آوای غوک: (ای دهن باز کرده ابله و از سخنان گفته همچو وغوغ چغز) (نجیبی فرغانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وغ زده
تصویر وغ زده
چشم بی حالت وورقلمبیده و بیرون جسته ومات
فرهنگ لغت هوشیار
درست این واژه وغ وغ سایاب است و با (صاحب) پیوندی ندارد بازیچه ای است که چون سر و ته آن به هم نزدیک و ساییده شود آوایی چون نوف از آن به می خیزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وغا
تصویر وغا
بنگری به وغی جنگ کارزار: (صبر کردن را کو هست و و غارا آتش پیشدستی را باد است و سخا را دریا) (عثمان مختاری)
فرهنگ لغت هوشیار
کالای پست به درد نخور، شتر تنومند، سست اندام احمق گول، ناکس فرومایه، دارای بدن ضعیف، جمع اوغاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وغبه
تصویر وغبه
گول مونث وغب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وغیش
تصویر وغیش
((وَ))
انبوه، فراوان، بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وغی
تصویر وغی
((وَ یا و))
شور و غوغا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وغست
تصویر وغست
((وَ غَ))
ظاهر، آشکارا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وغب
تصویر وغب
((وَ))
احمق، گول، ناکس، فرومایه، دارای بدن ضعیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وغادت
تصویر وغادت
((وَ دَ))
کم عقل بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وغا
تصویر وغا
((وَ))
کارزار، جنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وغ وغ ساحاب
تصویر وغ وغ ساحاب
((وَ. وَ))
وغ وغ صاهاب، نوعی اسباب بازی ساخته شده از یک استوانه کاغذی که دو قاعده آن را با مقوایی گرد می بستند و درون آن مهره هایی قرار می دادند سپس با نزدیک کردن دو قاعده به هم و دور کردنشان صدایی از آن برمی خاست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وغ زده
تصویر وغ زده
((وَ زَ دِ))
چشم بی حالت و بیرون پریده، جای ساکت و خاموش، سرد، بدون گرما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وغد
تصویر وغد
((وَ))
گول، احمق، بنده، خدمتکار، بادنجان
فرهنگ فارسی معین