جدول جو
جدول جو

معنی وشکل - جستجوی لغت در جدول جو

وشکل
(وِ کِ)
قوچ را گویند که گوسفند نر است. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
وشکل
گوسفند قوچ
تصویری از وشکل
تصویر وشکل
فرهنگ لغت هوشیار
وشکل
((و کَ))
گوسفند نر، قوچ
تصویری از وشکل
تصویر وشکل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشکل
تصویر مشکل
امر یا موقعیت سخت و دشوار، پوشیده، درهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشکل
تصویر بشکل
بسکله، کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، تنبه، مدنگ، فردر، کلند، فروند، فلجم، کلیدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشکل
تصویر تشکل
شکل پیدا کردن، صورت پذیرفتن، به صورتی درآمدن، خوب صورت شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
چیزی که به شکل و صورتی درآمده باشد، دارای شکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
ویژگی اسبی که دست راست و پای چپش سفید باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشکل
تصویر پشکل
سرگین اسب، الاغ، استر، شتر، گوسفند، بز و آهو که گرد و مانند گلوله باشد، پشگل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوکل
تصویر شوکل
بادریسه، قطعه ای از چرم یا چوب مدوّر که هنگام رسیدن نخ روی دوک قرار می دهند، کماج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشکول
تصویر وشکول
چابک و چالاک، کاری، حریص در کار
فرهنگ فارسی عمید
(وَ کِ / کَ لَ / لِ)
دانۀ انگوری را گویند که از خوشه جدا شده باشد، و به فتح کاف فارسی هم به نظر آمده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وشکول
تصویر وشکول
مرد جلد و چابک و مجرب درکارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
دشوارو سخت و زحمتدار و در هم و پیچدار
فرهنگ لغت هوشیار
کشکول، ظرفی است که صوفیان در دست میگیرند و اغذیه خود را در آن میریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوکل
تصویر شوکل
دیو خار باد ریسه دوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشکل
تصویر تشکل
صورت گرفتن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکل
تصویر بشکل
کجک کلید چوب کجی که کلیدان را بدان گشایند بشکله
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی که بر زانوی شتر بندند تا فرار نکند حیله و تزویر حیله و تزویر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشکله
تصویر وشکله
دانه انگوری که ازخوشه جدا شده
فرهنگ لغت هوشیار
فضله گوسفند و آهو، سرگین گوسفند و اسب وآهو وخرواسترواشتر و گاو آنگاه که سخت مدور باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
آن که در وی سرخی و سفیدی با هم آمیخته باشد، کسی که در سفیدی چشمش اندکی سرخی باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
((مُ شَ کَّ))
شکل پذیرفته، صورت بسته، ترتیب شده، تشکیل شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
((مُ کِ))
دشوار، سخت، جمع مشاکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشکل
تصویر تشکل
((تَ شَ کُّ))
صورت پذیرفتن، شکل گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشکل
تصویر پشکل
((پِ کِ))
سرگین گاو و گوسفند و شتر و بز و مانند آن، قرعه ای که چند نفر در میان خود برای تقسیم اسباب و اشیاء یا انجام کاری بیندازند، پشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
((اِ کَ))
پای بند ستور، ریسمانی که بر زانوی شتر بندند تا فرار نکند، مکر، حیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
((اَ کَ))
مشابه تر، مانندتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
((اِ کَ یا کِ))
اسبی که دست راست و پای چپش سفید باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
دشوارتر، سخت تر، مشکل تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
خوشگل تر، خوش صورت تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشکله
تصویر وشکله
((وَ کَ لَ یا لِ))
وشگله، دانه انگوری که از خوشه جدا شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشکول
تصویر وشکول
((وَ یا وِ))
مرد جلد و چابک و مجرب در کارها، بشکول، بژکول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
پیچیده، دشوار، دشواری، چالش
فرهنگ واژه فارسی سره
جمیل، خوبرو، خوش قیافه، خوشگل، دلربا، زیبارو، زیبا، صبیح، قشنگ، ماهرو، نکورو، نیک منظر
متضاد: بدگل، زشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد