جدول جو
جدول جو

معنی پشکل

پشکل((پِ کِ))
سرگین گاو و گوسفند و شتر و بز و مانند آن، قرعه ای که چند نفر در میان خود برای تقسیم اسباب و اشیاء یا انجام کاری بیندازند، پشک
تصویری از پشکل
تصویر پشکل
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پشکل

پشکل

پشکل
فضله گوسفند و آهو، سرگین گوسفند و اسب وآهو وخرواسترواشتر و گاو آنگاه که سخت مدور باشد
فرهنگ لغت هوشیار

پشکل

پشکل
سرگین اسب، الاغ، استر، شتر، گوسفند، بز و آهو که گِرد و مانند گلوله باشد، پشگل
پشکل
فرهنگ فارسی عمید

پشکل

پشکل
سرگین گوسفند و آهو و اسب و خر و استر و اشتر و از گاو آنگاه که سخت و مدور باشد. ذَبَله. دِمه. بَعر. (منتهی الارب) : صدهزار مرد و زن و کودک برون آمده بودند با انواع نثار از خاشاک و سرگین و پشکل و خاکستر. (راحهالصدور راوندی). شأو، پشکل ناقه. حثه، پشکل نرم. کُرّه، پشکل پاره. کُرّه، پشکل گنده بوی که بدان زره را جلا دهند. ذبل و ذبول، پشکل انداختن. (منتهی الارب).
- پشکل برچین، سخت بی سروپا. سخت فقیر و حقیر.
- پشکل به تنور کردن، (بمزاح) پی درپی خوردن.
- پشکل ناک، آلوده به پشکل: مُتدّمن، آب پشکل ناک. (منتهی الارب).
- مثل پشکل، سخت خُرد.
، سخت بسیار. و نیز رجوع به پشک شود، این کلمه با فعل انداختن صرف شود. بَعرْ. ذبول. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

اشکل

اشکل
ریسمانی که بر زانوی شتر بندند تا فرار نکند حیله و تزویر حیله و تزویر
فرهنگ لغت هوشیار