معنی مشکل
مشکل
((مُ شَ کَّ))
شکل پذیرفته، صورت بسته، ترتیب شده، تشکیل شده
تصویر مشکل
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با مشکل
مشکل
مشکل
پیچیده، دشوار، دشواری، چالش
فرهنگ واژه فارسی سره
مشکل
مشکل
امر یا موقعیت سخت و دشوار، پوشیده، درهم
فرهنگ فارسی عمید
مشکل
مشکل
چیزی که به شکل و صورتی درآمده باشد، دارای شکل
فرهنگ فارسی عمید
مشکل
مشکل
دشوارو سخت و زحمتدار و در هم و پیچدار
فرهنگ لغت هوشیار
مشکل
مشکل
دشوار، سخت، جمع مشاکل
فرهنگ فارسی معین
مشکل
مشکل
Problem, Problematic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مشکل
مشکل
problema, problemático
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مشکل
مشکل
Problem, problematisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
مشکل
مشکل
problem, problematyczny
دیکشنری فارسی به لهستانی