- وزکرده
- درهم و برهم شده، ژولیده (موهای وزکرده)
معنی وزکرده - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آماده چالاک، کسی که در کارها تجربه دارد و امور را بچستی و چالاکی انجام دهد، کارپرداز پیشکار: (چون فردوسی شاهنامه تمام کرد نساخ او علی دیلم بود و را وی ابودلف و وشکرده حیی قتیبه که عامل طوس بود و بجای فردوسی ایادی داشت)
آماده چالاک، کسی که در کارها تجربه دارد و امور را بچستی و چالاکی انجام دهد، کارپرداز پیشکار: (چون فردوسی شاهنامه تمام کرد نساخ او علی دیلم بود و را وی ابودلف و وشکرده حیی قتیبه که عامل طوس بود و بجای فردوسی ایادی داشت)
درهم وبرهم شده (موی) مجعد: پسرکی ده یازده ساله ریز نقش باموهای وز کرده، ترش شده و کف کرده (ماست و غیره)
چابک، چالاک، کسی که با چابکی و مهارت کار کند، پیشکار، کارپرداز
آزرده شده
روشن، افروخته، مشتعل
منتخب و برگزیده، رئیس، مهتر، فرمانده
بلندکرده، افراخته، افراشته
درهم و برهم شدن موی سر، ژولیده شدن
رئیس یک طایفه یا دسته ای از مردم، سردسته، فرمانده
چالاکی کردن، زود به هم گشتن و کاری را به چابکی انجام دادن
انجام داده بجا آورده، تادیه کرده (وام مالیات و غیره) پرداخته، رسانیده تبلیغ کرده (پیغام پیغمبری و غیره)، بیان کرده اظهار کرده، شرح داده مشروح، ترجمه شده، صرف کرده، طرح (نقاشی) کرده
آلتی است آهنین یا فولادی کوتاه با سری پهن و مورب تیز کرده که صحافان و کفاشان و سراجان بوسیله آن پوست را نازک کنند و بتراشند و ببرند شفره از میل گزن: خشم کفشگر زیادت گشت و نشگرده برداشت پیش ستون آمد و بینی حجام را ببرید
باز کردن گشودن: (در خواهش بروی او واکن، قدرت ایزدی تماشا کن خ)، سر پوش برداشتن از دیگ و امثال آن، گستردن (فرش و جز آن) پهن کردن: (اگر کرباسی خشک اندر هوای سرد وا کنند)، جدا کردن دور کردن، فارغ کردن (بدو معنی اخیرا) : (گویند که خود ز عشق واکن، لیلی طلبی ز سر رها کن خ) (نظامی)، چیدن: (قطف وا کردن میوه و انگور)، بریدن چیدن: (اقتطاع پاره ای از چیزی وا کردن) یا موی وا کردن، بریدن موی چیدن موی. یا از سر خود وا کردن، شخص مراجعه کننده را بنحوی طرد کردن و مقصود او را بر نیاوردن دست بسر کردن، از خود راندن: مانندآن ورق که زسرواکندکسی حسنت به چرخ گنجفه داد آفتاب را) (ملا واقف قند هاری) یا از کار وا کردن کسی را. او را از کارش باز داشتن
باز کرده گشوده: (هم بر ورق گذشته گیرش وا کرده و در نوشته گیرش) (نظامی)، سرپوش برداشته، گسترده (فرش و جز آن)، جدا کرده، فارغ کرده، چیده، بریده، دست خورده مقابل سر بسته
آماده چالاک، کسی که در کارها تجربه دارد و امور را بچستی و چالاکی انجام دهد، کارپرداز پیشکار: (چون فردوسی شاهنامه تمام کرد نساخ او علی دیلم بود و را وی ابودلف و وشکرده حیی قتیبه که عامل طوس بود و بجای فردوسی ایادی داشت)
سنجیده سخته
آماده چالاک، کسی که در کارها تجربه دارد و امور را بچستی و چالاکی انجام دهد، کارپرداز پیشکار: (چون فردوسی شاهنامه تمام کرد نساخ او علی دیلم بود و را وی ابودلف و وشکرده حیی قتیبه که عامل طوس بود و بجای فردوسی ایادی داشت)
کارهارا چست و چابک انجام دادن
در هم و بر هم شدن مو مجعد شدن، ترش شدن و کف کردن ماست و غیره
((نِ کَ دِ))
فرهنگ فارسی معین
شفره، گزن، ابزار دم تیزی که با آن چرم را می برند یا پشت پوست و چرم را با آن می تراشند
ویژگی کار نادرستی که خود شخص بدون مداخله و مشورت دیگری انجام داده است
ساخته و آماده
انباشته، مملو
به جا آورده، اداشده
ابزار آهنی دم تیز که با آن چرم را می برند یا پشت چرم و تیماج را با آن می تراشند، شفره، گزن، نشگرده، گهزن برای مثال به نشکرده ببرید زن را گلو / تفو بر چنین ناشکیبا تفو (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۵)
نیشتر حجام
نیشتر حجام
Steaming
парящий
dampfend
parujący