جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با سازکرده

سازکرده

سازکرده
کوک کرده (ساز) :
بازآمد آن مغنی با چنگ سازکرده
دروازۀ بلا را بر خلق باز کرده.
مولوی.
، آماده. ساخته
لغت نامه دهخدا

ساز کرده

ساز کرده
ساخته آماده، آغاز کرده آغازیده، کوک کرده (آلت موسیقی)
ساز کرده
فرهنگ لغت هوشیار

سبزکرده

سبزکرده
کنایه از نواخته، کنایه از برکشیده. (آنندراج) :
غافل ز حال طوطی شیرین زبان مباش
با سبزکرده های سخن سرگران مباش.
صائب (از آنندراج).
ز طوطیان شکر ناب را دریغ مدار
ز سبزکردۀ خود آب را دریغ مدار.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

ساز کردن

ساز کردن
ساخته کردن آماده کردن، دادن زاد و توشه و اسباب سفر، غذا دادن، سازواری کردن سازگار بودن، بزم نهادن: آراستن بزم، آهنگ کردن عزم کردن، آغاز کردن آغازیدن، کوک کردن (آلت موسیقی ساعت)، پیش گرفتن اجرا کردن، کشیدن (صورت) ترسیم
فرهنگ لغت هوشیار

کارکرده

کارکرده
مستعمل، کهنه، فرسوده، کارآزموده، کاردیده، مجرب، برای مِثال جهان دیده و کارکرده دو مرد/ برفتند و جستند جای نبرد (فردوسی۴ - ۱۲۰۴)
کارکرده
فرهنگ فارسی عمید