دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری فدیشه. هوای آن معتدل. دارای 43 تن سکنه است. محصول آن غلات و تریاک. آب آنجا از قنات تأمین میشود. شغل اهالی زراعت و مالداری و کرباس بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری فدیشه. هوای آن معتدل. دارای 43 تن سکنه است. محصول آن غلات و تریاک. آب آنجا از قنات تأمین میشود. شغل اهالی زراعت و مالداری و کرباس بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
موت. هلاک. مردن. مرگ. مرگ و میر: سرمای صعب پیش آمد به سیستان چنانکه درختان و رزان و میوه ها خشک شد و مرگی و وبای صعب بود. (تاریخ سیستان). چنین گفت داننده دل برهمن که مرگی جدائی است جان را ز تن. اسدی (گرشاسب نامه ص 236). چو مرگی ز تن برگشایدش بند ز دوگونه افتد به رنج و گزند. اسدی (گرشاسب نامه ص 236). بپرسید بازش که مرگی چه چیز همان مرده از چند گونه است نیز. اسدی (گرشاسب نامه ص 236). در این سرای ببیند چو اندرو آمد که این سرای ز مرگی دری دگر دارد. ناصرخسرو. کند چو گرم کند پارۀ عقاب صفت عقاب مرگی گردد سنان او پرواز. مسعودسعد. گردش آسمان دایره وار گاه آرد خزان و گاه بهار دیده ای را زند ز انده نیش جگری را خلد ز مرگی خار. مسعودسعد. دنیاکه در او زنده دلی را مرگیست نشو گل عیش من ز اندک برگیست. بدیعترکو. سفر نکردن از آن کشور از گران جانی است که مرگی دل و قحط غذای روحانی است. میرزا صائب. - امثال: ما که خوردیم سیر و پر، مرگی بیفتد توی لر، قجر بمیرد گر و گر. ، آثار مرگ: چو آگاهی کشتن او رسید به شاه جهان مرگی آمد پدید. دقیقی. ، وبا. (غیاث). وبا که عبارت از فساد هواست و طاعون و در این صورت معنی ترکیبی آن منسوب به مرگ باشد. (آنندراج). حمام. (مهذب الاسماء). مرگامرگی. مرگامرگ. تبوق. مرض عام: خبرآمدش (عمر) که بیماری بشام اندر زیاده شد و مرگی سخت تر شد. عمر بایستاد هم بدین منزل و با مردمان مشورت کرد. (ترجمه طبری بلعمی). ایشان از شام برفتند وپیش او باز آمدند بدین منزل و او را بگفتند که این بیماری سخت تر شده و مرگی بیشتر شده. (ترجمه طبری بلعمی). قحطی صعب پدید آمد اندر ولایت سیستان و بست و مرگی بسیار بود چنانکه تجار و بزرگان و خداوندان نعمت بسیار بمردند. (تاریخ سیستان). خشک شدن هیرمند وقحط و مرگی. (تاریخ سیستان ص 186)
موت. هلاک. مردن. مرگ. مرگ و میر: سرمای صعب پیش آمد به سیستان چنانکه درختان و رزان و میوه ها خشک شد و مرگی و وبای صعب بود. (تاریخ سیستان). چنین گفت داننده دل برهمن که مرگی جدائی است جان را ز تن. اسدی (گرشاسب نامه ص 236). چو مرگی ز تن برگشایدش بند ز دوگونه افتد به رنج و گزند. اسدی (گرشاسب نامه ص 236). بپرسید بازش که مرگی چه چیز همان مرده از چند گونه است نیز. اسدی (گرشاسب نامه ص 236). در این سرای ببیند چو اندرو آمد که این سرای ز مرگی دری دگر دارد. ناصرخسرو. کند چو گرم کند پارۀ عقاب صفت عقاب مرگی گردد سنان او پرواز. مسعودسعد. گردش آسمان دایره وار گاه آرد خزان و گاه بهار دیده ای را زند ز انده نیش جگری را خلد ز مرگی خار. مسعودسعد. دنیاکه در او زنده دلی را مرگیست نشو گل عیش من ز اندک برگیست. بدیعترکو. سفر نکردن از آن کشور از گران جانی است که مرگی دل و قحط غذای روحانی است. میرزا صائب. - امثال: ما که خوردیم سیر و پر، مرگی بیفتد توی لر، قجر بمیرد گر و گر. ، آثار مرگ: چو آگاهی کشتن او رسید به شاه جهان مرگی آمد پدید. دقیقی. ، وبا. (غیاث). وبا که عبارت از فساد هواست و طاعون و در این صورت معنی ترکیبی آن منسوب به مرگ باشد. (آنندراج). حمام. (مهذب الاسماء). مرگامرگی. مرگامرگ. تبوق. مرض عام: خبرآمدش (عمر) که بیماری بشام اندر زیاده شد و مرگی سخت تر شد. عمر بایستاد هم بدین منزل و با مردمان مشورت کرد. (ترجمه طبری بلعمی). ایشان از شام برفتند وپیش او باز آمدند بدین منزل و او را بگفتند که این بیماری سخت تر شده و مرگی بیشتر شده. (ترجمه طبری بلعمی). قحطی صعب پدید آمد اندر ولایت سیستان و بست و مرگی بسیار بود چنانکه تجار و بزرگان و خداوندان نعمت بسیار بمردند. (تاریخ سیستان). خشک شدن هیرمند وقحط و مرگی. (تاریخ سیستان ص 186)
کالی و نارسیدگی میوه ها. (ناظم الاطباء). غوره بودن. نارس بودن انگور و خرما. رجوع به غوره شود. - درغورگی مویز شدن، کنایه از نرسیدن به مراد و ضایع شدن. ناامید شدن و از زندگی برخوردار نشدن. (ناظم الاطباء) : آنها که اسیر عقل و تمییز شدند در حسرت هست و نیست ناچیز شدند رو بیخبری ز آب انگور گزین کین باخبران به غوره میمیز شدند. خیام. در جوانی پیر گشتم از جفای روزگار همچو انگوری که اندر غورگی گردد سکج. شهاب الدین. رجوع به ’غورۀ ما مویز شد’ ذیل غوره شود. - در غورگی مویز کردن، پایمال کردن. ویران کردن. محروم ساختن. (از ناظم الاطباء)
کالی و نارسیدگی میوه ها. (ناظم الاطباء). غوره بودن. نارس بودن انگور و خرما. رجوع به غوره شود. - درغورگی مویز شدن، کنایه از نرسیدن به مراد و ضایع شدن. ناامید شدن و از زندگی برخوردار نشدن. (ناظم الاطباء) : آنها که اسیر عقل و تمییز شدند در حسرت هست و نیست ناچیز شدند رو بیخبری ز آب انگور گزین کین باخبران به غوره میمیز شدند. خیام. در جوانی پیر گشتم از جفای روزگار همچو انگوری که اندر غورگی گردد سکج. شهاب الدین. رجوع به ’غورۀ ما مویز شد’ ذیل غوره شود. - در غورگی مویز کردن، پایمال کردن. ویران کردن. محروم ساختن. (از ناظم الاطباء)
حالت و چگونگی و سن کره. (یادداشت مؤلف). - امثال: خر ما از کرگی دم نداشت، تعبیری مثلی است چون دعوایی خرد و ناچیز نتایج بزرگ بد پیش آرد گویند. (یادداشت مؤلف). یعنی از بیم زیانی بزرگتر از دعوی خسارت پیشین گذشتم. (امثال و حکم)
حالت و چگونگی و سن کره. (یادداشت مؤلف). - امثال: خر ما از کرگی دم نداشت، تعبیری مثلی است چون دعوایی خرد و ناچیز نتایج بزرگ بد پیش آرد گویند. (یادداشت مؤلف). یعنی از بیم زیانی بزرگتر از دعوی خسارت پیشین گذشتم. (امثال و حکم)
دهی است از دهستان ریز بخش خورموج شهرستان بوشهر، که در102هزارگزی جنوب خاوری خورموج و دامنۀ خاوری کوه بهرامشاه قرار دارد. زمین آن کوهستانی است و هوای آن گرمسیر و مالاریائی می باشد. سکنۀ آن 120 تن است و دارای مذهب تشیعاند و به زبان فارسی سخن می گویند. آب آن از چاه و چشمه تأمین می شود. محصول آنجا غلات، خرماو لبنیات می باشد و شغل اهالی زراعت و گله داری است. و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان ریز بخش خورموج شهرستان بوشهر، که در102هزارگزی جنوب خاوری خورموج و دامنۀ خاوری کوه بهرامشاه قرار دارد. زمین آن کوهستانی است و هوای آن گرمسیر و مالاریائی می باشد. سکنۀ آن 120 تن است و دارای مذهب تشیعاند و به زبان فارسی سخن می گویند. آب آن از چاه و چشمه تأمین می شود. محصول آنجا غلات، خرماو لبنیات می باشد و شغل اهالی زراعت و گله داری است. و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
گستاخی و مغروری و خودبینی و تکبر. (ناظم الاطباء). ترکیبی است از غره و یاء مصدری، و غره خود مصدر است به معنی گول زدن و حریص کردن کسی به باطل. این ترکیب از نوع افزودن یاء مصدری به مصدر عربی است که در زبان فارسی نظایری هم دارد مانند راحتی و خلاصی
گستاخی و مغروری و خودبینی و تکبر. (ناظم الاطباء). ترکیبی است از غره و یاء مصدری، و غره خود مصدر است به معنی گول زدن و حریص کردن کسی به باطل. این ترکیب از نوع افزودن یاء مصدری به مصدر عربی است که در زبان فارسی نظایری هم دارد مانند راحتی و خلاصی
نوعی از کبوتر که رنگش مایل به سرخی و زردی باشد. (منتهی الارب). نوعی از کبوتر زرد مایل به سرخی، قسمی از چوب که از آن تیر میسازند. (ناظم الاطباء) ، بهترین کاسۀ زرین. (منتهی الارب). نیکوترین قدحهای طلا. و در حدیث است: اخرج الیه قدح ورسی مفضض. (از اقرب الموارد)
نوعی از کبوتر که رنگش مایل به سرخی و زردی باشد. (منتهی الارب). نوعی از کبوتر زرد مایل به سرخی، قسمی از چوب که از آن تیر میسازند. (ناظم الاطباء) ، بهترین کاسۀ زرین. (منتهی الارب). نیکوترین قدحهای طلا. و در حدیث است: اخرج الیه قدح ورسی مفضض. (از اقرب الموارد)
فرانسوی بنگرید به وارنیش ماده صمغی شکلی که از برخی گیاهان (خصوصا گونه های مختلف سماق و بادام هندی) بدست می آورند و پس از تصفیه از آن جهت لعاب دادن و روکش برخی مصنوعات بمنظور جلا و زیبایی و یا حفظ آنها در برابر رطوبت و سایر عوامل خارجی استفاده میکنند. توضیح مایع زرد رنگی است که در شیشه های در بسته ریزند و آن درنقاشی بکار میرود و یک ماه بعد از اتمام کار وخشک شدن تابلو بروی آن مالند تا رنگها تازه تر و زیباتر جلوه کند
فرانسوی بنگرید به وارنیش ماده صمغی شکلی که از برخی گیاهان (خصوصا گونه های مختلف سماق و بادام هندی) بدست می آورند و پس از تصفیه از آن جهت لعاب دادن و روکش برخی مصنوعات بمنظور جلا و زیبایی و یا حفظ آنها در برابر رطوبت و سایر عوامل خارجی استفاده میکنند. توضیح مایع زرد رنگی است که در شیشه های در بسته ریزند و آن درنقاشی بکار میرود و یک ماه بعد از اتمام کار وخشک شدن تابلو بروی آن مالند تا رنگها تازه تر و زیباتر جلوه کند