جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با ورگر

ورگر

ورگر
وراگر اگر هم عجزنبود از قدر ورگر بود جاهلی از عاجزی بدتر بود. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار

ورزگر

ورزگر
کشاورز، کشتکار، دهقان
بَرزِگَر، زارِع، فَلّاح، بَرزکار، بَزرکار، بَرزیگَر، بَرزه گَر، گیاه کار، حَرّاث، حارِث، بازیار، کَدیوَر، وَرزِگار، وَرزِکار، وَرزه، وَرزی، کِشوَرز، واستِریوش، کِشتبان
ورزگر
فرهنگ فارسی عمید

وچرگر

وچرگر
قاضی، فتوی دهنده، مفتی، حاکم شرع، برای مِثال بوسه و نظرت حلال باشد باری / حجت دارم براین سخن ز وچرگر (زینبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۴)
وچرگر
فرهنگ فارسی عمید

گرگر

گرگر
تخت، تخت پادشاهی
دادگر، از نام های باری تعالی، گَروگَر، برای مِثال چو بیچاره گشتند و فریاد جستند / بر ایشان ببخشود دادار گرگر (دقیقی - ۱۰۲)
گرگر
فرهنگ فارسی عمید

پرگر

پرگر
طوق، طوق زرین و مرصعی که در قدیم پادشاهان بر گردن خود می کرده اند، برای مِثال عدو را بهره از تو غلّ و پاوند / ولی را بهره از تو باغ و پرگر (دقیقی - ۱۰۲)
پَرگار، وسیله ای دو شاخه که بر یک سر آن مداد یا نوک مداد قرار دارد و برای کشیدن دایره و اندازه گیری خط های مستقیم استفاده می شود، بَردال، پَردال، دَوّاره، فَرکال
پرگر
فرهنگ فارسی عمید