ارجمند. (یادداشت مؤلف) : ورجمندی که از او ورج همی گیرد ورج نامداری که از او نام همی گیرد نام. لامعی. ، دارندۀ فرۀ ایزدی. خداوند ارج. (فرهنگ فارسی معین) : سام نریمان (را) پرسیدند که ای پیروزگر سالار، آرایش رزم (به) چیست ؟ جواب داد که به ورجمندشاه و دانشی سپهبد بارای و مبارز هنری که زره دارد و با کمان جنگ جوید. (فرهنگ فارسی معین از نوروزنامه چ مینوی ص 42)
ارجمند. (یادداشت مؤلف) : ورجمندی که از او ورج همی گیرد ورج نامداری که از او نام همی گیرد نام. لامعی. ، دارندۀ فرۀ ایزدی. خداوند ارج. (فرهنگ فارسی معین) : سام نریمان (را) پرسیدند که ای پیروزگر سالار، آرایش رزم (به) چیست ؟ جواب داد که به ورجمندشاه و دانشی سپهبد بارای و مبارز هنری که زره دارد و با کمان جنگ جوید. (فرهنگ فارسی معین از نوروزنامه چ مینوی ص 42)
با ارزش، گران بها، صاحب قدر و قیمت، عزیز، گرامی، بزرگوار، برای مثال ببینیم تا این سپهر بلند / که را خوار دارد که را ارجمند (فردوسی - ۴/۲۰۰)، مهم، شاخص، عالی، لایق، درخور
با ارزش، گران بها، صاحب قدر و قیمت، عزیز، گرامی، بزرگوار، برای مِثال ببینیم تا این سپهر بلند / که را خوار دارد که را ارجمند (فردوسی - ۴/۲۰۰)، مهم، شاخص، عالی، لایق، درخور
مرکب از ارج و مند، چه ارج قدر و قیمت و مند کلمه ایست که دلالت بر داشتن کند مثل دولتمند و سعادتمند. (از فرهنگی خطی). باارج. باارزش. صاحب قیمت. (غیاث اللغات). قیمتی. (آنندراج). ثمین. گرانبها. (آنندراج). پربها. (اوبهی). نفیس: بدرویش بخشیم بسیار چیز اگرچند، چیز ارجمند است نیز. فردوسی. مرا با چنین گوهرارجمند همین حاجت آید بگوهرپسند. نظامی. جز آن چار پیرایۀ ارجمند گرانمایه های دگر دلپسند. نظامی.
مرکب از ارج و مند، چه ارج قدر و قیمت و مند کلمه ایست که دلالت بر داشتن کند مثل دولتمند و سعادتمند. (از فرهنگی خطی). باارج. باارزش. صاحب قیمت. (غیاث اللغات). قیمتی. (آنندراج). ثمین. گرانبها. (آنندراج). پُربها. (اوبهی). نفیس: بدرویش بخشیم بسیار چیز اگرچند، چیز ارجمند است نیز. فردوسی. مرا با چنین گوهرارجمند همین حاجت آید بگوهرپسند. نظامی. جز آن چار پیرایۀ ارجمند گرانمایه های دگر دلپسند. نظامی.