خردمند. (برهان) (صحاح الفرس) : نگه کرد بابک پسند آمدش شهنشاه را فرهمند آمدش. فردوسی. سکندر شنید آن پسند آمدش سخنگوی را فرهمند آمدش. فردوسی. بخواب دیدم پیرمردی را سخت فرهمند که نزدیک من آمد. (تاریخ بیهقی) ، قریب و نزدیک باشد. (برهان) ، نورانی و باشکوه. (انجمن آرا) (آنندراج)
این کلمه درعبارت زیر آمده است شاید به معنی درخور و قابل اعتنا: و چند معتمدخاص را با محفه و استر و مبلغی کریمند جهت خرجی به یزد فرستاده مولانا را طلب داشت. (تاریخ جدید یزد)