جدول جو
جدول جو

معنی وانهادن - جستجوی لغت در جدول جو

وانهادن
ترک کردن، رها کردن، واگذاشتن، واهشتن، واهلیدن، هلیدن، بدرود گفتن، چپ دادن، یله کردن
تصویری از وانهادن
تصویر وانهادن
فرهنگ فارسی عمید
وانهادن
(فَ دَ)
نهادن:
بس است این طاق ابرو ناگشادن
بطاقی با نطاقی وانهادن.
نظامی.
، مقرر کردن. نصب نمودن. نشاندن، پاها را به زیر نهادن، بازنهادن. عوض و بدل کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وانمودن
تصویر وانمودن
وانمود کردن، بازنمودن، نشان دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارهیدن
تصویر وارهیدن
آزاد شدن، خلاص شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رو نهادن
تصویر رو نهادن
توجه کردن به کسی یا چیزی، رفتن به سوی کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارهاندن
تصویر وارهاندن
آزاد کردن، خلاص کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وانشاندن
تصویر وانشاندن
باز نشاندن، فرو نشاندن
فرهنگ فارسی عمید
(تَمْ شُ دَ)
روگذاشتن. قرار دادن چهره روی چیزی. گذاشتن رخسار، رو کردن. روی آوردن. متوجه شدن و به سویی عزیمت کردن. به سویی حرکت کردن: کسری پسر سالار بود... هرکجا رو نهادی کس نیارستی پیش او ایستادن. (قصص الانبیاء ص 225).
بگفت و درآمد کک کوهزاد
چو نر اژدها سوی او رو نهاد.
(کک کوهزاد).
سوی هندستان اصلی رو نهاد
بعد شدت از فرج دل گشته شاد.
مولوی.
هرکه دارد حسن خود را بر مراد
صد قضای بد سوی او رو نهاد.
مولوی.
بوسه دادندی بدان نام شریف
رو نهادندی بدان وصف لطیف.
مولوی.
زنجیردر گردن شیخ کرده رو بشهر نهادند.
(گلستان).
رجوع به روی نهادن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ گُ سِ / سَ دَ)
قرار دادن. گذاشتن. نهادن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، در میان نهادن: آن روزگار که ما را با هم دوستی بود او را یاد دادم و همه کارها با وی فرانهادم. (اسکندرنامه). رجوع به فرا شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
پا نهادن در کاری، آغاز آن کردن
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ مَ)
مرکّب از: پیشوند بر + مصدر نهادن، بالا نهادن. (آنندراج)، قرار دادن روی چیزی. نصب کردن روی چیزی. گذاشتن. نهادن:
از بناگوش لعلگون گوئی
برنهاده ست آلغونه به سیم.
شهید.
همه برنهادند سر بر زمین
همه شاه را خواندند آفرین.
فردوسی.
از ایرانیان آنکه بد چیزگوی
به خاک سیه برنهادند روی.
فردوسی.
بزرگان ایران ز گفتاراوی
به روی زمین برنهادند روی.
فردوسی.
گر آن گنج آید از ویرانه بیرون
به تاجش برنهم چون درّ مکنون.
نظامی.
کلوخی دو بالای هم برنهیم
یکی پای بر دوش دیگر نهیم.
سعدی.
- برنهادن بر چشم، بر دیده قرار دادن. گرامی شمردن. عزیز داشتن:
همچو نوباوه برنهد برچشم
نامۀ او خلیفۀ بغداد.
فرخی.
- برنهادن بر گردن، بر گردن قرار دادن:
به گردن برنهم مشکین رسن را
برآویزم ز جورت خویشتن را.
نظامی.
- برنهادن بند، بند بستن: و طوس را بند و غل برنهی و نزدیک ما فرستی. (فارسنامۀ ابن البلخی)،
لیک بهر آنکه روز آیند باز
برنهد بر پایشان بند دراز.
مولوی.
- برنهادن پای، قدم نهادن. برآمدن:
برین بوم شاهی و هم کدخدای
به تخت نیا برنهادی تو پای.
فردوسی.
- برنهادن پل، بستن. قرار دادن:
پل برنهادن تو به جیحون و رود نیل
غل بود برنهاده به جیحون بر استوار.
منوچهری.
- برنهادن تاج، تاج بر سر قراردادن:
هنرپیشه آنست کز فعل نیک
سر خویش را تاج خود برنهد.
ناصرخسرو.
- برنهادن دست، قرار دادن آن بالای چیزی. بر روی چیزی قرار دادن دست: گفت برمگیر، دست بر وی نه، خواست که دست برنهد، گفت دست برمنه. (سندبادنامه ص 60)،
- برنهادن دل، علاقه مند شدن. دلبسته شدن:
خیال از پردۀدیگر گشادن
بدیگر بیدلی دل برنهادن.
نظامی.
- برنهادن دندان به لب، لب را گزیدن نشانۀ افسوس و تحسر را:
بدانست کو را چه آمد بیاد
غمی گشت و دندان بلب برنهاد.
فردوسی.
- برنهادن دیده، چشم دوختن:
آن بتان دیده برنهاده بدو
هر یکی دل به مهر داده بدو.
نظامی.
- برنهادن دیگ، گذاشتن آن بالای دیگدان. بار کردن. بربار کردن. بر آتش یا دیگپایه نهادن: زن دیگ برنهاد و ازبهر او کرنچ پخت. (سندبادنامه ص 290)،
- برنهادن زین، زین بر اسب قرار دادن:
لگامش بسر کرد و زین برنهاد
همی از پدر کرد با درد یاد.
فردوسی.
بفرمود اسب را زین برنهادن
صبا را مهد زرین برنهادن.
نظامی.
- برنهادن سر چیزی، پوشاندن. بستن:
قدم رنجه فرمای تا سرنهم
سر جهل و ناراستی برنهم.
سعدی.
- برنهادن قفل، قفل کردن: جامه افکندند و راست کردند و قفل برنهادند. (تاریخ بیهقی)،
- برنهادن کلاه، کلاه بر سر قرار دادن:
به گستهم و بندوی فرمود شاه
که تا برنهادند از آهن کلاه.
فردوسی.
برنه بسر کلاه خرد وآنگه
برکش بشب یکی سوی گردون سر.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ نَ)
نام نهادن. نام گذاشتن: این دیه جو خواست بن خراسان بنا کرده است و بنام خود بازنهاده. (تاریخ قم ص 78).
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِشُ شِ مُ دَ)
با سختی و ضرب چیزی را مماس چیزی ساختن. فرود آوردن با سختی و شدت: در اصفهان امیران به حصارها رفتند و چهار ماه کار بر امیر اصفهان سخت شد، جمع آمدند و یک شب شبیخون کردند و شمشیر درنهادند و بسیار بکشتند. (ترجمه طبری بلعمی). خیلتاش میرفت تا به در آن خانه و دبوس درنهاد و هر دو قفل بشکست. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 147). وی را در کنار گرفتند و یاران را آواز دادند شمشیر درنهادند و او را بکشتند. (قصص الانبیاء ص 223). لشکر در قلعه افتادند و شمشیر درنهادند و خلقی را بکشتند. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی). اغلب مردمان از زنان و کودکان در مسجد منیعی گریختند و غزان تیغ درنهادند و چندان خلق در مسجد کشتندکه میان خون ناپیدا شدند. (مجمل التواریخ والقصص).
زبان درنهندش به ایذا چو تیغ
که بدبخت زر دارد از خود دریغ.
سعدی.
، نهادن به درون. داخل کردن. فرو بردن:
گزر به دنبۀ او درنهد چنانکه بود...
سوزنی.
، آغاز کردن. درگرفتن: گریه و زاری درنهاد لرزه بر اندامش افتاد. (گلستان سعدی).
عاشق ز سوز درد تو فریاد درنهاد
مؤمن ز دست عشق تو زنار برگرفت.
سعدی.
- قدم درنهادن، گام گذاشتن:
قدم درنه که چون رفتی رسیدی
همان پندار کاین ده را ندیدی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ جَ)
نگذاشتن. مقابل نهادن. رجوع به نهادن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرنهادن
تصویر سرنهادن
خواب کردن، خوابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرانهادن
تصویر فرانهادن
قرار دادن، گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنهادن
تصویر برنهادن
نصب کردن روی چیزی، نهادن، گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا نهادن
تصویر پا نهادن
قدم گذاشتن عازم شدن، آغاز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازنهادن
تصویر بازنهادن
گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو نهادن
تصویر رو نهادن
رفتن توجه کردن به جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا دادن
تصویر وا دادن
باز دان پس دادن: (چون بیاید شام و دزدد جام من گویمش واده که نامد شام من) (مثنوی)، رها کردن ول کردن، منقطع گشتن درد موقتا، رضا دادن بکاری که قبلا با آن مخالفت میورزیده اند: (سرش چون رفت خانم نیز وا داد تمامش را چو دل در سینه جا داد) (ایرج میرزا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارهیدن
تصویر وارهیدن
رها شدن خلاص یافتن: (تا فضل توراهش دهد وز شید و تلوین وارهد شیاد ما شیدا شود دیکرنگ چون شم الضحی) (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واستادن
تصویر واستادن
بازایستادن، در تداول عوام ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگشادن
تصویر واگشادن
مجددا گشادن باز گشودن: (عجز فلک را بفلک وانمای عقد جهان را از جهان واگشای) (مخزن الاسرار بنقل دکتر شهابی. نظامی 137)، حل کردن: (تثنه واگشادن و آسان کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رونهادن
تصویر رونهادن
قرار دادن چهره روی چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وانگهان
تصویر وانگهان
بعلاوه وانگهی: (راستی پیش آریا خاموش کن وانگهان رحمت ببین و نوش کن) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وانمودن
تصویر وانمودن
باز نمودن نشان دادن: (عجز فلک را وانمای، عقد جهان را ز جهان واگشای خخخ (مخزن الاسرار بنقل از دکتر شهابی)، وانمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارنهادن
تصویر بارنهادن
((نَ دَ))
زادن، زاییدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرنهادن
تصویر پرنهادن
((پَ نَ دَ))
ناتوان شدن، پرافکندن، کسی را از جایی بیرون راندن، آواره کردن، از سر خود دور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رونهادن
تصویر رونهادن
((نَ دَ))
توجه کردن به جایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وانمودن
تصویر وانمودن
((نَ یا نُ دَ))
باز نمودن، نشان دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واستادن
تصویر واستادن
((دَ))
ایستادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارهیدن
تصویر وارهیدن
((رَ دَ))
خلاص شدن، آزاد گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرنهادن
تصویر سرنهادن
((~. نَ دَ))
فرمانبرداری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برنهادن
تصویر برنهادن
تصویب، وضع
فرهنگ واژه فارسی سره