جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با وانشاندن

وانشاندن

وانشاندن
فرونشاندن.
- چراغ وانشاندن، خاموش کردن چراغ. کشتن چراغ:
سخت به ذوق می دهد باد ز بوستان نشان
صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان.
سعدی
لغت نامه دهخدا

درنشاندن

درنشاندن
نصب کردن چیزی در جایی مثل نصب کردن یا جا دادن دانۀ یاقوت یا فیروزه بر روی انگشتر، نشاندن، جا دادن
درنشاندن
فرهنگ فارسی عمید

برنشاندن

برنشاندن
سوار کردن، بر تخت نشاندن، کسی را بر جایی نشاندن
برنشاندن
فرهنگ فارسی عمید

واستاندن

واستاندن
واستدن پس گرفتن باز پس گرفتن: (بده یک بوسه تا ده واستانی ازین به چون بود بازارگانی ک) (نظامی)
واستاندن
فرهنگ لغت هوشیار