جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با رونهادن

رو نهادن

رو نهادن
توجه کردن به کسی یا چیزی، رفتن به سوی کسی یا چیزی
رو نهادن
فرهنگ فارسی عمید

فرونهادن

فرونهادن
به پایین نهادن چون فرونهادن بار بر بار خود را. (یادداشت بخط مؤلف). فروگذاشتن. گذاشتن. بزمین نهادن:
از پشت یکی جوشن خرپشته فرونه
کز داشتنش غیبه و جوشنت بفرکند.
عمارۀ مروزی.
جام هایی که بود پاکتر از مروارید
چون بدخشی کن وپیش آر و فرونه بقطار.
منوچهری.
نه برکشیدش فرعون از آب و از شفقت
به یک زمان ننهادش همی فرو ز کنار؟
ابوحنیفۀ اسکافی.
اسب آزت سوی بدبختی برد
زین ز بخت بد فرونه بی جدال.
ناصرخسرو.
فرونهادن بار امل در مهب شکوک. (کلیله و دمنه) ، وضع حمل. زایمان. (یادداشت بخط مؤلف) ، تکلیف کردن. تحمیل کردن: رسولان در میانه کردند تا بر امیر خلف فرونهادند که بطاق همی باش... و حسین شهر دیگر نواحی میدارد. (تاریخ سیستان) ، منعقد کردن. قرار دادن: پس ایشان صلح فرونهادند و سوگندان مغلظ در میان کردند. (تاریخ سیستان) ، ایجاد کردن. تأسیس کردن. برقرار نمودن: دعوی شیعت کردند و مذهبی فرونهادند و در آن مقالتها گفتند. (مجمل التواریخ و القصص) ، دفن کردن. بخاک سپردن: مرده را با هرچه با خویشتن از جامه و پیرایه به گور فرونهند. (حدود العالم) ، فروکردن:
لختی عنان مرکب بدخوت بازکن
تا دستها فروننهد مرکبت به گور.
ناصرخسرو.
- برداشتن و فرونهادن، دم زدن و گفتگو کردن درباره چیزی: ما که فرزندان وییم، همداستان نباشیم که تو سخن پدر ما بیش از اینکه گفتی، برداری و فرونهی. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا

رو نهادن

رو نهادن
روگذاشتن. قرار دادن چهره روی چیزی. گذاشتن رخسار، رو کردن. روی آوردن. متوجه شدن و به سویی عزیمت کردن. به سویی حرکت کردن: کسری پسر سالار بود... هرکجا رو نهادی کس نیارستی پیش او ایستادن. (قصص الانبیاء ص 225).
بگفت و درآمد کک کوهزاد
چو نر اژدها سوی او رو نهاد.
(کک کوهزاد).
سوی هندستان اصلی رو نهاد
بعد شدت از فرج دل گشته شاد.
مولوی.
هرکه دارد حسن خود را بر مراد
صد قضای بد سوی او رو نهاد.
مولوی.
بوسه دادندی بدان نام شریف
رو نهادندی بدان وصف لطیف.
مولوی.
زنجیردر گردن شیخ کرده رو بشهر نهادند.
(گلستان).
رجوع به روی نهادن شود
لغت نامه دهخدا