وارهانیدن. آزاد کردن. خلاص کردن. رها کردن. بازرهانیدن. نجات دادن. خلاص بخشیدن: بزن برق وار آتشی در جهان جهان را ز خود واره و وارهان. نظامی. کشد گرگ از یکی سو تا تواند ز دیگر سو شبان تا وارهاند. نظامی. کز محنت خویش وارهانم در حضرت یار خود رسانم. نظامی. آن سگی که میگزد گویم دعا که از این خو وارهانش ای خدا. مولوی. عاصیان و اهل کبائر را بجهد وارهانم از عقاب نقض عهد. مولوی. قطرۀعلم است اندر جان من وارهانش از هوا وز خاک تن. مولوی. این جهان زندان و ما زندانیان حفر کن زندان و خود را وارهان. مولوی. مرا رضای توباید نه زندگانی خویش اگر مراد تو قتل است وارهان ای دوست. سعدی. پروانه ام اوفتان و خیزان یک بار بسوز ووارهانم. سعدی. و رجوع به رهانیدن و رهاندن و بازرهانیدن شود
وارهانیدن. آزاد کردن. خلاص کردن. رها کردن. بازرهانیدن. نجات دادن. خلاص بخشیدن: بزن برق وار آتشی در جهان جهان را ز خود واره و وارهان. نظامی. کشد گرگ از یکی سو تا تواند ز دیگر سو شبان تا وارهاند. نظامی. کز محنت خویش وارهانم در حضرت یار خود رسانم. نظامی. آن سگی که میگزد گویم دعا که از این خو وارهانش ای خدا. مولوی. عاصیان و اهل کبائر را بجهد وارهانم از عقاب نقض عهد. مولوی. قطرۀعلم است اندر جان من وارهانش از هوا وز خاک تن. مولوی. این جهان زندان و ما زندانیان حفر کن زندان و خود را وارهان. مولوی. مرا رضای توباید نه زندگانی خویش اگر مراد تو قتل است وارهان ای دوست. سعدی. پروانه ام اوفتان و خیزان یک بار بسوز ووارهانم. سعدی. و رجوع به رهانیدن و رهاندن و بازرهانیدن شود
واستدن. واپس گرفتن. استرداد. بازگرفتن. پس گرفتن. بازستاندن: لیک آن داده را به هشیاری واستاند که نیک بدگهر است. خاقانی. بده یک بوسه تا ده واستانی از این به چون بود بازارگانی. نظامی. واستانیم آنکه تا داند یقین خرمن آن ماست خوبان خوشه چین. مولوی. گرچه چون نشفش کند تو قادری کش از ایشان واستانی واخری. مولوی. واستان از دست دیوانه سلاح تا زتو راضی شود عدل صلاح. مولوی. دست بجان نمیرسد تا به تو برفشانمش بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش. مولوی
واستدن. واپس گرفتن. استرداد. بازگرفتن. پس گرفتن. بازستاندن: لیک آن داده را به هشیاری واستاند که نیک بدگهر است. خاقانی. بده یک بوسه تا ده واستانی از این به چون بود بازارگانی. نظامی. واستانیم آنکه تا داند یقین خرمن آن ماست خوبان خوشه چین. مولوی. گرچه چون نشفش کند تو قادری کش از ایشان واستانی واخری. مولوی. واستان از دست دیوانه سلاح تا زتو راضی شود عدل صلاح. مولوی. دست بجان نمیرسد تا به تو برفشانمش بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش. مولوی
دهی است از دهستان ملکاری بخش سردشت شهرستان مهاباد واقع در هشت هزارگزی شمال غربی سردشت و هزار و پانصد گزی شمال راه ارابه رو بیوران به سردشت، ناحیه ای است کوهستانی و جنگلی با آب و هوای معتدل و سالم و دارای 115 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و توتون و مازوج و کتیرا و شغل اهالی آن گله داری است، صنایع دستی اهالی گلیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان ملکاری بخش سردشت شهرستان مهاباد واقع در هشت هزارگزی شمال غربی سردشت و هزار و پانصد گزی شمال راه ارابه رو بیوران به سردشت، ناحیه ای است کوهستانی و جنگلی با آب و هوای معتدل و سالم و دارای 115 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و توتون و مازوج و کتیرا و شغل اهالی آن گله داری است، صنایع دستی اهالی گلیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
کلامی که به طور کنایه گفته شده تغییر دادن و به جای آن کلامی دیگر آوردن. (ناظم الاطباء). برگردانیدن جادوئی است که از خواندن کرده باشند. (آنندراج) ، بازخواندن: انتساب، خویشتن را بکسی واخواندن. (زوزنی)
کلامی که به طور کنایه گفته شده تغییر دادن و به جای آن کلامی دیگر آوردن. (ناظم الاطباء). برگردانیدن جادوئی است که از خواندن کرده باشند. (آنندراج) ، بازخواندن: انتساب، خویشتن را بکسی واخواندن. (زوزنی)
دفع کردن. دور کردن. بازراندن. (ناظم الاطباء). بازداشتن. (مؤلف) : عاذلانشان از وغا واراندند تا چنین حیز ومخنث ماندند. مولوی (مثنوی دفتر سوم ص 580 سطر 4066). ، تعاقب کردن، کشتن. زراعت کردن، برابر و هموار کردن. (ناظم الاطباء). ذب ّ، واراندن و پژمریدن نبات
دفع کردن. دور کردن. بازراندن. (ناظم الاطباء). بازداشتن. (مؤلف) : عاذلانشان از وغا واراندند تا چنین حیز ومخنث ماندند. مولوی (مثنوی دفتر سوم ص 580 سطر 4066). ، تعاقب کردن، کِشتن. زراعت کردن، برابر و هموار کردن. (ناظم الاطباء). ذَب ّ، واراندن و پژمریدن نبات