جدول جو
جدول جو

معنی وارهانیدن

وارهانیدن((رَ دَ))
آزاد کردن، خلاص کردن
تصویری از وارهانیدن
تصویر وارهانیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با وارهانیدن

وارهانیدن

وارهانیدن
آزاد کردن. خلاص کردن. نجات دادن. بازرهانیدن. رها ساختن. خلاص بخشیدن. رجوع به وارهاندن شود
لغت نامه دهخدا

وا رهانیدن

وا رهانیدن
آزاد کردن رها کردن نجات دادن: (از بد پشیمان میشوی الله گویان میشوی آن دم ترا او می کشد تا وارهاند مر ترا) (دیوان کبیر)
وا رهانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

نارهانیدن

نارهانیدن
نرهانیدن. مقابل رهانیدن. رجوع به رهانیدن شود
لغت نامه دهخدا

وارهاندن

وارهاندن
وارهانیدن. آزاد کردن. خلاص کردن. رها کردن. بازرهانیدن. نجات دادن. خلاص بخشیدن:
بزن برق وار آتشی در جهان
جهان را ز خود واره و وارهان.
نظامی.
کشد گرگ از یکی سو تا تواند
ز دیگر سو شبان تا وارهاند.
نظامی.
کز محنت خویش وارهانم
در حضرت یار خود رسانم.
نظامی.
آن سگی که میگزد گویم دعا
که از این خو وارهانش ای خدا.
مولوی.
عاصیان و اهل کبائر را بجهد
وارهانم از عقاب نقض عهد.
مولوی.
قطرۀعلم است اندر جان من
وارهانش از هوا وز خاک تن.
مولوی.
این جهان زندان و ما زندانیان
حفر کن زندان و خود را وارهان.
مولوی.
مرا رضای توباید نه زندگانی خویش
اگر مراد تو قتل است وارهان ای دوست.
سعدی.
پروانه ام اوفتان و خیزان
یک بار بسوز ووارهانم.
سعدی.
و رجوع به رهانیدن و رهاندن و بازرهانیدن شود
لغت نامه دهخدا

کار انیدن

کار انیدن
بکار فرمودن کسی را، بکوشش واداشتن، کاشتن فرمودن
کار انیدن
فرهنگ لغت هوشیار

کا هانیدن

کا هانیدن
کاستن کم کردن: (و غیض الما و آن بکا هانیدن و بزمین فرو بردنست) (ابو الفتوح)
کا هانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

گوارانیدن

گوارانیدن
موجب سرعت هضم گردیدن مدد کردن بهضم: اما جاذبه طعامها را بکشد و با هاضمه طعام را اندر تن بگواراند، خوشگوار ساختن
فرهنگ لغت هوشیار

وا رهاندن

وا رهاندن
آزاد کردن رها کردن نجات دادن: (از بد پشیمان میشوی الله گویان میشوی آن دم ترا او می کشد تا وارهاند مر ترا) (دیوان کبیر)
وا رهاندن
فرهنگ لغت هوشیار