جدول جو
جدول جو

معنی وارفتن - جستجوی لغت در جدول جو

وارفتن
(دَ)
متحیر شدن. (آنندراج). تعجب کردن. سست شدن از یأس. بکلی نومید شدن. مبهوت و مأیوس شدن. (از یادداشتهای مؤلف) ، مضمحل و از هم پاشیده شدن. متلاشی گشتن. (ناظم الاطباء). بشدت ذوب شدن. آب شدن. از هم جدا شدن اجزاء چیزی در آب و غیره. از یکدیگر باز شدن. مقابل بستن: کوفته ها وارفته است، متلاشی شده. (یادداشت مؤلف) ، گردش کردن و سیر نمودن. (ناظم الاطباء) ، باز رفتن. دوباره رفتن:
زندگانی آشتی دشمنان
مرگ وارفتن به اصل خویش دان.
مولوی.
آن شعاعی بود بر دیوارشان
جانب خورشید وارفت آن نشان.
مولوی (دفتر سوم مثنوی چ بروخیم ص 408).
گفت برخیزم همانجا واروم
کافر ار گشتم دگر ره بگروم.
مولوی (دفتر سوم مثنوی چ بروخیم ص 561).
واروم آنجا بیفتم پیش او
پیش آن صدر نکواندیش او.
مولوی (دفتر سوم مثنوی چ بروخیم ص 561).
، برگشتن. بازگشتن:
کاروان دائم ز گردون میرسد
تا تجارت میکند وامیرود.
مولوی (دفتر سوم مثنوی چ بروخیم ص 588).
، رفتن: تدجی، وارفتن به هرطرف. ابلنقع الکرب، وارفت اندوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
وارفتن
مجددا رفتن: (گفت برخیزم همانجا واروم کافر ار گشتم دگر ره بگروم) (مثنوی)، بازگشتن برگشتن: (آیم کنم جان را گرو گویی مده زحمت برو خدمت کنم تا واردم گویی که ای ابله بیا) (دیوان کبیر)، رفتن: (تدجی وارفتن بهر طرف)، برطرف شدن: (ابلنقع الکرب وارفت اندوه)، مضمحل شن متلاشی شدن له شدن، جدا شدن اجزای چیزی از یکدیگر از هم باز شدن: (کوفته هاوارفته)، گداختن ذوب شدن: (مثل یخ وارفت)، سست شدن بیحال گشتن، بر اثر امری نامنتظر دچار حیرت شدن هاج و واج ماندن: (وقتی که به پسرک گفتم در امتحان رد شده ای وا رفت)
تصویری از وارفتن
تصویر وارفتن
فرهنگ لغت هوشیار
وارفتن
((رَ تَ))
از هم پاشیده شدن، یکه خوردن، گیج شدن
تصویری از وارفتن
تصویر وارفتن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واردان
تصویر واردان
(پسرانه)
نام دادوری در زمان اردشیر بابکان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وارتان
تصویر وارتان
(پسرانه)
نام پسر بلاش اول پادشاه اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خوارتن
تصویر خوارتن
فروتن، افتاده، متواضع، خاکی، بی تکبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وا رفتن
تصویر وا رفتن
سست و بی حال شدن
باز شدن چیزی، تکه تکه و متلاشی شدن مثلاً کوکو وارفت
آب شدن، ذوب شدن مثلاً یخ این وارفت
بسیار تعجب کردن، بهت زده شدن
دوباره به جایی رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وا گفتن
تصویر وا گفتن
باز گفتن، دوباره گفتن، بازگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فا رفتن
تصویر فا رفتن
بازروفتن، دوباره روفتن، جارو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارستن
تصویر وارستن
بازرستن، بازرهیدن، رها شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارفته
تصویر وارفته
سست و بی حال، جدا شده و متلاشی، تنبل، شل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وا گرفتن
تصویر وا گرفتن
باز گرفتن، پس گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(فَ سِ تَ دَ)
بازگرفتن. منع کردن. دریغ کردن. (یادداشت مؤلف). جدا کردن. دور گردیدن. بریدن:
چون بود از همنفسی ناگزیر
همنفسی را ز نفس وامگیر.
نظامی.
که چون بود کز گوهر و طوق و تاج
ز درگاه ما واگرفتی خراج.
نظامی.
لذت انعام خود را وامگیر
نقل و باده جام خود وا مگیر.
مولوی.
ای پادشاه سایه ز درویش وامگیر
ناچار خوشه چنین برد آنجا که خرمن است.
سعدی.
به امید ما خانه اینجا گرفت
نه مردی بود نفع ز او واگرفت.
سعدی.
- پا واگرفتن، پاکشیدن. دوری کردن. از آمدن و رفتن مضایقه کردن:
به خاکپای تو ای سرو نازپرور من
که روز واقعه پا وامگیر از سر من.
حافظ.
آنکه سوی او ز جور هجر پیغامیم هست
وانگیرم پا از او تا قوت کاهیم هست.
سنجر کاشی (از آنندراج).
- دل واگرفتن، نومید شدن. قطع امید کردن. دست کشیدن. ترک گفتن. مأیوس شدن:
به سختی در از چاره دل وامگیر
که گردد زمان تا زمان چرخ پیر.
نظامی.
، پس گرفتن. (ناظم الاطباء) ، استکتاب. (آنندراج) ، نقل کردن. (آنندراج). منتقل کردن. (ناظم الاطباء) ، بیماری گرفتن از کسی. (آنندراج). به سرایت از دیگری به بیماری مبتلاشدن
لغت نامه دهخدا
(فَ غَ دَ)
بازگفتن. (آنندراج). تکرار کردن:
ز هر شیوه سخن کان دلنواز است
بگفتند آنچه وا گفتن دراز است.
نظامی.
غلط گفته را تازه کردم طراز
بدین عذر واگفتم آن گفته باز.
نظامی.
گرچه در شیوۀ گهر سفتن
شرط من نیست گفته واگفتن.
نظامی.
، به زبان آوردن. (یادداشت مؤلف). بازگفتن. اظهار کردن. بازگو کردن:
کس ز بیم وزیر عالم سوز
آنچه شب رفت وانگفت به روز.
نظامی.
، ملامت نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَدی دَ)
وارهیدن. رها شدن. خلاص یافتن. آزاد شدن. رستن:
سلاح من ار با منستی کنون
بر و یال تو کردمی غرق خون
به تیغ نبردی ترا خستمی
وزین گفت بیهوده وارستمی.
فردوسی.
دست و پایی زدیم در نگرفت
پشت پایی زدیم و وارستیم.
ابن یمین.
رجوع به رستن و وارهیدن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ کُ)
مضمحل، متلاشی شده. (ناظم الاطباء) ، در تداول زنان سست و بی نیروی کار و بی فکرو جز آن: خاله وارفته. (از یادداشتهای مؤلف). شل وول. بی دست و پا. بی سر و زبان. بی جربزه. و رجوع به وارفتن شود، گداخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ هََ لَ)
نرفتن. مقابل رفتن. رجوع به رفتن شود
لغت نامه دهخدا
(فُ مَ دَ)
در تداول عامه، کاویدن. کند و کاو کردن، انگولک کردن. بازی کردن و دست زدن بسیار به چیزی، دست به سر و کول کسی کشیدن. ملاعبه کردن. (فرهنگ فارسی معین) : مدتی با دخترک وررفت
لغت نامه دهخدا
(دُ زْ / زِ دَ)
رفتن. جاروب کردن. وارفتن. بازرفتن: الاقتحاء، فارفتن جای. (مصادر زوزنی). رجوع به رفتن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
قسمی بلور. نوعی شیشه
لغت نامه دهخدا
تصویری از واگفتن
تصویر واگفتن
تکرار کردن، باز گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
منفعل شدن از کرده یا گفته خود. پس ازآنکه طرف دلیلی آشکارا آودر مجاب شدن مغلوب گریدن، (قمار) ورق خود را که بنظر برنده نیست بعلامت عدم شرکت در بازی بزمین انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارفتن
تصویر فارفتن
جاروب کردن باز روفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سررفتن
تصویر سررفتن
لبریز شدن و پایان یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار تن
تصویر تار تن
جولاهه بافنده، عنکبوت، کرم ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوارتن
تصویر خوارتن
خاضع فروتن، ذلیل، ریاضت کشیده مسلط بر هوای نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاگرفتن
تصویر جاگرفتن
در جایی استقرار یافتن: (همه مدعوان در یک سالن جا نمیگیرند)، جایی را بخود اختصاص دادن: (هر کس در مسجد برای خود جهت شنیدن وعظ جا گرفته بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگرفتن
تصویر واگرفتن
دریغ کردن، دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارستن
تصویر وارستن
رهاشدن خلاص شدن: (بتیغ نیروی ترا خستمی وزین گفت بیهوده وارستمی)، آزاده گردیدن حریت یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
باچیزی خود را مشغول داشتن وبدان کند و کاو کردن: دستش بی اراده مثل یک عادت یا یک عکس العمل با پوزه راسو ورمیرفت آنرا فشار میداد، دست بسر و کول کسی کشیدن ملاعبه کردن: مدتی با دخترک ور رفت
فرهنگ لغت هوشیار
((فَ تَ))
فرآورده های بلوری مات به صورت ظروف و اشیاء تزیینی نیمه شفاف که از نوعی خاک چینی ساخته شده اند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واگفتن
تصویر واگفتن
((گُ تَ))
بازگو کردن، دوباره گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واگرفتن
تصویر واگرفتن
((گ ر تَ))
پس گرفتن، دوباره گرفتن، منع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارفته
تصویر وارفته
((رَ ت ِ))
از هم پاشیده، تنبل، بی حال، متحیر، گیج، تعجب کرده
فرهنگ فارسی معین
بی حال، سست، شل، حیرتزده، متعجب، هاج وواج، له، متلاشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد